بس در جفا مکوش که از حد بمی بری
شاید اگر به جانب من بنده بنگری
نومید نیستم که برآید امیدِ من
باشد که باز بر سرِ افتاده بگذری
فرمان تراست هر چه کنی حاکمی ولیک
از خواجه کی بدیع بود بنده پروری
شاید که در قفایِ قدم می رود سرم
من با تو چون کنم به سرِ خویش سروری
از قتل من چه خیزد اگر چه به خونِ من
تعجیل می نمایی و زنهار می خوری
ای دوست رحم کن که اگر دشمنم رسید
بر من به کام طاقتِ آن هم نیاوری
در پایِ روزگار میفکن مرا ببخش
من کیستم که با تو زنم دستِ داوری
تسلیم بَر ده ام ز پیِ کعبه ی مراد
جهل است راه ِبادیه رفتن به سرسری
باشد نزاریا که به بیت الحرامِ عشق
راهت دهند اگرچه که چون حلقه بردری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری
تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری
این روز و شب گریستن زاروار چیست
نه چون منی غریب و غم عشق برسری
بر حال من گری که بباید گریستن
[...]
برگ گل سپید به مانند عبقری
برگ گل دو رنگ به کردار جعفری
برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتهٔ طری
چون روی دلربای من، آن ماه سعتری
پوشیده مشگ ز ابر سیه چرخ چنبری
کافور بر گرفت ز که باد عنبری
از گل زمین شده چو تذروان هندوی
وز ابر آسمان چو پلنگان بربری
از سنگ خاره گشت گلاب و عرق روان
[...]
ای فال گیر کودک فالم ز روی تو
با روشنایی مه و با سعد مشتری
هستت ز نخ بلورین گوی و در آن بلور
پیدا خیال حسن لطیفی و دلبری
دارند صورت پری اندر بلور و تو
[...]
ای پیشکار تخت تو کیوان و مشتری
ای نجم شرق و غرب ترا گشته مشتری
در جرم عقل طبعی و در جسم عدل جان
بر شخص فضل دستی و بر عرض حق سری
اقبال را به همت بهتر طلیعه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.