گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

مرای ای یار ضایع می‌گذاری

ترّحم کن گر آمد وقت یاری

من مظلوم در دستِ تو عاجز

که داند تا تو ظالم در چه کاری

خیالت گو وداعِ جاودان کن

اگر ما را به هجران می‌سپاری

درست است این که از ما برشکستی

ولیکن نیست شرطِ دوست داری

چنین بی‌غم که با رویی چو خورشید

به یک ذرّه غمِ یاران نداری

طمع دارم ز چشمِ سرگرانت

که گه گه غمزه‌ ای بر ما گماری

به یک شفتالو از سیب زنخ‌دان

برآور کار‌ِ من آبی و ناری

مرا گو می مده ساقی دگر بیش

خرابم کرد چشمانِ خماری

مرا از یادِ تو یک دم به سر نیست

که تو از بدوِ فطرت یادگاری

نزاری بی تو یک دم بر نیارد

گرم یادآوری و گر نیاری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode