گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

وفا نکردی و پیوندِ عهد ببردی

به دشمنی من از دوستی بگردیدی

عفا الله آن که به کینش هلاک خواهی کرد

گر این که با منِ مسکین به مهر ورزیدی

هزار شب ز تو در خون نشسته‌ام تا روز

مرا ز بد بتر آخر چه می‌پسندیدی

چنین کنند وفا حقّ ِ صحبت این باشد

که دشمنی به علی‌رغمِ دوست بگزیدی

گناهِ من به چه وجه اعتماد می‌کردم

چو دیدمت که دل اوّل نظر بدزدیدی

غمِ تو چند خورم ای که خونِ من خوردی

کرانه کردی و چندین جفا بورزیدی

من از نشانِ تو انگاشتم که بی‌خبرم

تو نیز نامِ من انگار کن که نشنیدی

به خدمت آمده بودم امیدها بر سر

وداع می‌کنم و می‌روم به نومیدی

نزاریا نه ترا گفتم اعتماد مکن

که او وفا نکند دل بدو مده دیدی

در آتشت بگدازد چو گل به هر ساعت

که هم چو غنچه ی در پرده باز خندیدی

 
 
 
سعدی

خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی

که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی

گرفتمت که نیامد ز روی خلق آزرم

که بی‌گنه بکشی از خدا نترسیدی

بپوش روی نگارین و موی مشکین را

[...]

جلال عضد

چه جرم رفت که یکباره مِهر ببریدی

چه اوفتاد که از ما عنان بپیچیدی

به قول و عهد تو دیگر که اعتماد کند

که هر سخن که بگفتی از آن بگردیدی

تو باز بر سر میدان عشق پای منه

[...]

جهان ملک خاتون

چه جرم رفت که یکباره مهر ببریدی

چه اوفتاد که از ما عنان بپیچیدی

به قول و عهد تو دیگر که اعتماد کند

که هر سخن که بگفتی از آن بگردیدی

هزار بار بگفتم که نشنوی زنهار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه