گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

با ما به وفا یک قدم ای یار نرفتی

صد بار زبان دادی و یک بار نرفتی

یک روز هوایِ منِ مظلوم نکردی

یک شب به مراد ِ منِ بیدار نرفتی

عشاق بگویند و چو سوسن سخن آرند

در خونِ که زان نرگس ِ بیمار نرفتی

صد بار برفتی به سرِ کشته ی هجران

یک بار دگر بگذر و انگار نرفتی

تا بیش دگر گل نزند لافِ لطافت

هرگز به تفرج سوی ِ گل زار نرفتی

در قاعده ی جور و جفا هیچ خلل نیست

نیک است که باری ز سرِ کار نرفتی

قدرِ حرمِ عشق ز من پرس تو زیرا

در بادیه پای آبله در خار نرفتی

نام تو به بد عهدی اگر چند برنجی

زان رفت که با هیچ وفادار نرفتی

در بادیه ی عشق سراسیمه نزاری

ز آنی که به ترتیب و به هنجار نرفتی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode