با ما به وفا یک قدم ای یار نرفتی
صد بار زبان دادی و یک بار نرفتی
یک روز هوایِ منِ مظلوم نکردی
یک شب به مراد ِ منِ بیدار نرفتی
عشاق بگویند و چو سوسن سخن آرند
در خونِ که زان نرگس ِ بیمار نرفتی
صد بار برفتی به سرِ کشته ی هجران
یک بار دگر بگذر و انگار نرفتی
تا بیش دگر گل نزند لافِ لطافت
هرگز به تفرج سوی ِ گل زار نرفتی
در قاعده ی جور و جفا هیچ خلل نیست
نیک است که باری ز سرِ کار نرفتی
قدرِ حرمِ عشق ز من پرس تو زیرا
در بادیه پای آبله در خار نرفتی
نام تو به بد عهدی اگر چند برنجی
زان رفت که با هیچ وفادار نرفتی
در بادیه ی عشق سراسیمه نزاری
ز آنی که به ترتیب و به هنجار نرفتی