ز ما برشکستی و از ما بجستی
بر آنی که از زحمتِ ما برستی
دلِ ما ببردی سرِ ما نداری
درست است اگر ماجرا برشکستی
خیال تو از چشم ما نیست غایب
بلی شیوه ی ما بود بتپرستی
ترا تا بدیدم به تو بگرویدم
دل از ما ببردی و در جان نشستی
ملامت مکن بر نزاریِ مسکین
اگر پیش با خود نیاید ز مستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
اجل فخر دین ، ای کریم جهان
ترا داد یزدان همه جاه هستی
بفضل و کرم دست گیرم ، که در غم
مرا کشت اندیشهٔ تنگ دستی
بود هیچ آیا که ما خادمان را
[...]
میی کو ترا میرهاند ز مستی
حلالت از آن می خرابی و مستی
بت تست نفس تو در کعبهٔ تن
خلیل خدایی، گر این بت شکستی
عروس جهان را وفایی نباشد
[...]
تویی چرخ و بس بد ترا فخر رفعت
منم خاک و بس بد مرا ذُلّ پستی
شکستی دلم را ولی شکر گویم
که دل از شکستن پذیرد درستی
ابوالفتح خان ای که ایوان قدرت
بلند آسمان را شکست از درستی
به فرهنگ و هوش تو اقرار داد
ابونصر یمگان ابوالفتح بستی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.