ای به دیدار تو جانم آرزومند آمده
پای تا سر همچو زلفت بند در بند آمده
بیش تر فریاد رس جانا که از بس اشتیاق
کار من در یک نفس با قطع و پیوند آمده
بیش ازین طاقت ندارم در فراق روی تو
یعلم الله نیز اگر حاجت به سوگند آمده
روزگاری دیر باید تا توانم باز گفت
آنچه بر من بنده زاندوه خداوند آمده
هر نفس جانم رسد از آرزومندی به لب
تا نپنداری نزاری از تو خرسند آمده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عمیقترین آرزوها و اشتیاقش برای دیدار معشوق سخن میگوید. او به شدت دچار عشق و فراق شده و احساس میکند که تمام وجودش به خاطر معشوق در بند است. او اظهار میکند که توان تحمل دوری معشوق را ندارد و با هر نفس، احساس سرشکستگی و اشتیاقش به او نزدیکتر میشود. شاعر به وضوح بیان میکند که چقدر نیاز دارد تا دوباره معشوقش را ببیند و غم و اندوهی که بر او سایه افکنده، باعث شده است که نتواند خواستههایش را بازگو کند.
هوش مصنوعی: من برای دیدن تو که جانم را به آرزو زنده کردهای، آمدهام و شدم همچون زلفهای تو در بند و گرفتار زیبایی و جذابیتت.
هوش مصنوعی: بیشتر فریاد کن ای محبوب، زیرا اشتیاق من به تو آنقدر شدید است که در یک لحظه، همه چیز را قطع و پیوند میزند.
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم دوری از چهرهات را تحمل کنم، خدا میداند که اگر نیازی به سوگند باشد، این را با کمال صداقت میگویم.
هوش مصنوعی: زمان زیادی باید بگذرد تا بتوانم آنچه که به خاطر اندوه خداوند بر من گذشته را دوباره بگویم.
هوش مصنوعی: هر لحظه که به آرزوهایم فکر میکنم، جانم به لب میرسد. میخواهم اینطور به نظر نرسد که از حضورت بینیاز شدهام یا از تو راضی هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.