گنجور

 
حکیم نزاری

دوش بازم قاصدی از حضرت یار آمده

نی غلط کردم کدامین دوش هم‌وار آمده

مملکت بخشیم و مملوکیم و در رتبت به ما

از ملایک دم به دم الهامِ بسیار آمده

تا ز خود بیرون نیایی ره نیابی در جرم

کی خرد در منزلِ عشّاق هشیار آمده

عشق ما بازی نباشد عزم سربازی مکن

یار می باید که باشد چست و عیار آمده

قطعِ جان خوش کرده‌ام زآن شب که دیدم روی دوست

سر برای این چنین روزی مرا کار آمده

از خیال نرگس چشمان مستش تا به روز

نوک مژگان هر شبم در دیده مسمار آمده

نیست در مصر قبولی دل عزیزی هم چو او

هر چه یوسف نیست زان در چشمِ من خوار آمده

کاشکی تانستمی گفتن که این درد از کجاست

وز که و کی باز در جانم پدیدار آمده

برگ‌ها در باغ وحدت بر درختِ امتحان

هر یکی در عشق حلّاجی‌ست بر دار آمده

عاشقم عاشق به آواز بلند ای دوستان

باش گو کوته نظر بر من به انکار آمده

من ز خود اقرار دارم حاجتِ انکار نیست

جملهٔ اعضای من بر من به اقرار آمده

رفته بودم زین جهان بر بوی او باز آمدم

هم چو بلبل کز برای گل به گل زار آمده

پای بندم گر نزاری بود در بازار عشق

این زمان هستم ازو یک‌باره بیزار آمده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

ای زرخسار تو در دی تازه گلزار آمده

با بهار تو بهار نو پدیدار آمده

از بهار چهره تو وزگل رخسار تو

دل چو بلبل وقت گل در ناله زار آمده

عشق من در خوردن آن گلزار و رخسار آمده است

[...]

خواجوی کرمانی

آن ترک بلغاری نگر با چشم خونخوار آمده

خورشید قندزپوش او آشوب بلغار آمده

عید مسیحی روی او زنّار قیصر موی او

در حلقه ی گیسوی او صد دل گرفتار آمده

چشم آفت مستان شده رخ طیره ی بستان شده

[...]

نشاط اصفهانی

یارب این قصریست از جنت بگلزار آمده

یا نه گلزار است خود جنت پدیدار آمده

نیلگون دریاچه اش بین گر ندیدی تاکنون

آسمانی گاه ثابت گاه سیار آمده

نیست این عکس فلک پیدا در آبش کاسمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه