گنجور

 
حکیم نزاری

آخر ای راحتِ جان دردِ دلِ ما بشنو

سخنی چند از این بی دلِ شیدا بشنو

سر چه می پیچی و گردن چه کشی از تسلیم

طرفه پندی دهمت بی غرض از ما بشنو

گوش بگشای ولی چشم ز نادیده ببند

هر چه ز آن جا به تو گویند از این جا بشنو

تا نگویند ندانی و چو گفتند خموش

حرف سربسته به الفاظ معمّا بشنو

یک زمانی برِ ما آی و علی رغمِ رقیب

اگرت هست حدیثی دو سه پروا بشنو

زان مفرّح که ز یاقوتِ لبت ساخته اند

دل بیمارِ مرا هست مداوا بشنو

چشم دارم که مرا دل دهی و گوش کنی

زاریِ زار مرا بهرِ خدا را بشنو

گر چه از دستِ من ای دوست فراغت داری

نکته ای هست ازین عاشقِ تنها بشنو

ناله ی مرغ که شب گیر به گوش تو رسد

همه پیغام نزاری ست نگارا بشنو