مرا که دوست تو باشی نترسم از دشمن
اگر جهان به سرآید من و تو و تو و من
من و تو شرک بود آن تویی نه من غلطم
ز رویِ لطف بپوشی برین خطا دامن
بکش مرا تو بمان تا من از میان بروم
به خونِ من نه دیت بر تو واجب و نه ثمن
به منزلی که تو باشی مرا چه راهِ نزول
که در مقامِ ملایک نگنجد آهرمن
محبتّی که ز تو در درون سینۀ ماست
نگنجد از رهِ انصاف در زمین و زمن
به عهدِ حسنِ تو شد اهلِ راز را معلوم
که هر که جز تو پرستید لات بود و وَثَن
بهارِ عمر چو بگذشت و روزگارِ نشاط
چنان بود که به هنگامِ برگریز چمن
نزاریا چه کنی چاره نیست جز تسلیم
چو سیل بر بُنه افتاد و برق در خرمن
مرا برفت به غرب ز دست دامنِ دل
کنار ارمن و گُرجم چه گُرج و چه ارمن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر بیان میکند که با داشتن دوستی دلگرمکننده، از دشمنان نمیترسد و حتی اگر همه چیز به پایان برسد، حضوری دوستانه و عشق بهجاست. او تصریح میکند که در عشق و دوستی، خطاها نادیده گرفته میشوند و محبت واقعی از ارزش زیادی برخوردار است. شاعر اظهار میدارد که در کنار معشوق، هیچ نگرانی وجود ندارد و حقیقتی از عشق او فراتر از مرزهای زمان و مکان است. در نهایت، او به ناپایداری زندگی و inevitability مرگ اشاره میکند و میگوید که در برابر آن، تسلیم خیر و عشق است.
هوش مصنوعی: اگر تو دوست من باشی، از هیچ دشمنی نگران نیستم. حتی اگر دنیا به پایان برسد، من و تو همیشه در کنار هم خواهیم بود.
هوش مصنوعی: من و تو در این رابطه مثل یکدیگر هستیم، تو هستی که درست میگویی و من اشتباه میکنم. از روی لطف و محبت این اشتباه من را نادیده بگیر.
هوش مصنوعی: بکش مرا و خودت زنده بمان تا من از این دنیا بروم؛ در این حال، خون من هیچ گونه بدهی یا مالیاتی به تو نمیآورد.
هوش مصنوعی: هر جایی که تو هستی، برای من چه نیازی به فرود آمدن است؟ چرا که در جایگاه تو، جایی برای چیزهای زشت و ناخوشایند وجود ندارد.
هوش مصنوعی: محبتی که از تو در دل ما وجود دارد، از نظر انصاف نمیتواند در محدوده زمان و مکان جا بگیرد.
هوش مصنوعی: با حسن و زیبایی تو، رازداران فهمیدند که کسی غیر از تو را خدا قرار دهد، در واقع بتپرستی کرده است.
هوش مصنوعی: زمانی که بهار زندگی میگذرد و ایام خوشی به سر میآید، مانند روزهایی است که برگها از درختان میریزد و چمنها خشک میشوند.
هوش مصنوعی: هر چه میکنی فایدهای ندارد و راهی جز پذیرش نداریم، مثل اینکه سیل بر درختان بیفتد و طوفان در کشتزار.
هوش مصنوعی: دل من از دست رفت و به غربی دور سفر کرد. کنار دل، دو قوم قرار دارند: ارمنیها و گرجیها، که هر یک ویژگیهای خاص خود را دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.