مغنی بدان سازِ تیمار سوز
نشاط مرا یک زمان بر فروز
مگر زآن نوایِ بریشمنواز
بریشم کشم روم را در طراز
چنین گوید آن کاردان فیلسوف
که بر کارِ آفاق بودش وقوف
که یوناننشینانِ آن روزگار
سوی زهد بودند آموزگار
ز دنیا نجستندی آسایشی
نیرزیدشان شهوت آلایشی
نکردندی الا ریاضتگری
به بسیار دانی و اندکخوری
کسی که به خود بر توان داشتی
ز طبع آرزوها نهان داشتی
نکردی تمتع، نخوردی نبید
کزین هر دو گردد خرد ناپدید
ز گِرد آمدن سر درآید به گَرد
چو سر بایدت گِردِ آفت مگرد
بدانجا رسیدند از آن رسم و رای
که برخاست بنیادشان زین سرای
ز خشگی به دریا کشیدند بار
ز پیوند گشتند پرهیزگار
زنان را ز مردان بپرداختند
جداگانه شان کشتییی ساختند
به مردانگی خون خود ریختند
بمردند و با زن نیامیختند
به گیتی چنین بود بنیادشان
که تخمه به گیتی برافتادشان
یکی روزِ فرخنده از صبحگاه
ز فرزانگان بزمی آراست شاه
چنان داد فرمان به سالاربار
که با من ندارد کس امروز کار
فرستید و خوانید سقراط را
نگهبان ترکیب و اخلاط را
فرستاده سقراط را بازجست
ز شه یاد کردش که جویای توست
زمانی به درگاهِ خسرو خرام
برآرای جامه برافروز جام
فریب ورا پیر دانا نخورد
فریبندگی را اجابت نکرد
بدو گفت رو به اسکندر بگوی
که هرچ اندرین ره نیابی مجوی
من آنجاییام وین سخن روشن است
گر اینجا خیالیست آن بیمن است
مرا گر بهدست آرد ایزدپرست
هم از درگهِ ایزد آیم بهدست
جوابی که آن کانِ فرهنگ سفت
فرستاده شد با فرستنده گفت
شهنشاه را گشت روشن چو روز
که سقراط شمعی است خلوت فروز
نیابد به دیدار آن شمع راه
جز آن کس که شبخیز باشد چو ماه
سکندر که دارندهٔ تاج بود
به دانش همه ساله محتاج بود
زمانی نبودی که فرزانهای
ز گوهر ندادی بدو دانهای
ز هر دانشی کان ز دانندگان
رساندندی او را رسانندگان
سخنهای سقراطِ بیدار هوش
پسند آمدی مر زبان را به گوش
برآن شد دلِ دانشاندیش او
که آرند سقراط را پیش او
نمودند کان پیرِ خلوتپناه
بر آمدشدِ خلق بربست راه
سر از شغل دنیا چنان تافتهست
که در گور گویی دری یافتهست
ز خویشان و یاران جدایی گرفت
به کنجی خراب آشنایی گرفت
جهان گرچه کارش به جان آورَد
نه ممکن که سر در جهان آورَد
ز خون خوردنِ جانور خو برید
پلاسی بپوشید و دیبا درید
کفی پست از آنجا که غایت بوَد
شبان روزی او را کفایت بود
جز ایزد پرستیدنش کار نیست
به نزدیک او خلق را بار نیست
نظامی صفت با خرد خو گرفت
نظامی مگر کاین صفت زو گرفت
به شرحی که دادند از آن دینپناه
گرایندهتر شد بدو مِهر ِشاه
چنین آمدهست آدمی را نهاد
که آرد فرامُشکنان را به یاد
کسی کاو ز مردم گریزندهتر
بدو میل مردم ستیزندهتر
چو سقراط مهر خود از خلق شست
همه خلق سقراط را بازجُست
بسی خواند شاهش برِ خویشتن
نشد شاهِ انجم بر آن انجمن
چو ز اندازه شد خواهشِ شهریار
دلِ کاردان در نیامد به کار
ز نازِ هنرمند ترکانهوَش
رمنده نشد دولتِ نازکش
شه از جمله استواران خویش
یکی محرم خاص را خواند پیش
فرستاد نزدیک دانا فراز
بسی قصهها گفت با او به راز
که نزدیک خود خواندمت بارها
نهان داشتم با تو گفتارها
اجابت نکردی، چه بود از قیاس؟
نوازنده را ناشدن حقشناس؟
چرایی ز درگاه ما گوشهگیر؟
بیا، یا بگو حجتی دلپذیر
به معذوریِ خویش حجت نمای
وگر نیست حجت به حاجت بپای
فرستادهٔ پی مبارک ز راه
به سقراط شد، داد پیغام شاه
جهاندیده دانایِ حاضرجواب
چنین داد پاسخ برای صواب
که گر شه مرا خواند نزدیک خود
خرد چیزها داند از نیک و بد
نماید که رفتن بدو رای نیست
که مهر تو را در دلش جای نیست
چو در ناشدن هست چندین دلیل
به بازی نشد پیش کس جبرئیل
مرا رغبت آنگه پدید آمدی
که پیغام شه با کلید آمدی
چو در نافه مشک آشنایی دهد
بر او بوی خوش بر گوایی دهد
دلی را که بر دوستی رهبر است
برون از زبان حجتی دیگر است
درونی که مهر آشکارا کند
مدارا فزون از مدارا کند
کسانی که نزدیک شه محرمند
به بزماندرون شاه را همدمند
سوی من نبینند بر آب و سنگ
ستور مرا پای ازینجاست لنگ
چنان مینماید که در بزمگاه
به نیکی مرا یاد ناورد شاه
که آن رازداران که خدمتگرند
به دلدوستی سویِ من ننگرند
دل شاه را مرد مردمشناس
هم از مردم ِ شاه گیرد قیاس
اگر خاصگان را زبان هست نرم
به امید شه دل توان کرد گرم
وگر نرم ناید ز گوینده گفت
درشتی بوَد شاه را در نهفت
غناسازِ گنبد چو باشد درست
صدای خوش آرد به اوتارِ سست
ز گنبد چو یک رکن گردد خراب
خوشآواز را ناخوش آید جواب
هر آن نیک و بد کاید از در برون
به دارای درگه بوَد رهنمون
تو خوانی مرا پردهداران راز
به سرهنگی از پرده دارند باز
نگر تا به طوفان ز دریای آب
در این کشمکش چون نمایم شتاب؟
مثال آنچنان شد که دریای ژرف
نماید که دُرهاست ما را شگرف
نهنگان دریا گشایند چنگ
که جوید گهر در دهان نهنگ؟
چگونه شوم بر دری نور باش؟
که باشد بر او این همه دور باش
برِ شاه اگر صورتم بد کنند
خلاقت نه بر من که بر خود کنند
ز خلق جهان بندهای را چه باک؟
که بندد کمر پیش یزدان پاک
در این بندگی خواجهتاشم تو را
گر آیم به تو، بنده باشم تو را
ببین ای سکندر به تقویم راست
که این نکته را ارتفاع از کجاست؟!
فرستادهٔ شهریار از بَرَش
برِ شاه شد خواند درس از برش
طبقپوش برداشت از خوان دُر
ز دُر دامن شاه را کرد پر
شه از گوهرافشانِ آن کانِ گنج
ز گوهر برآمودن آمد به رنج
پسند آمدش کان سخنهای چُست
به دعویگه حجت آمد درست
چو دانست کاو هست خلوتگرای
پیاده به خلوتگهش کرد رای
شد آن گنج را دید در گوشهای
ز بی توشهای ساخته توشهای
ز شغل جهان گشت مشغول خواب
برآسوده از تابش آفتاب
تماشای او در دلش کار کرد
به پایش بجنباند و بیدار کرد
بدو گفت برخیز و با من بساز
که تا از جهانت کنم بینیاز
بخندید دانا کزین داوری
به ار جز منی را بهدست آوری
کسی کاو نهد دل به مشتی گیا
نگردد به گِرد تو چون آسیا
چو قرص جوین هست جانپرورم
غم گِردهٔ گندمین چون خورم؟
بر آن راهرو نیمجو بار نیست
که او را یکی جو در انبار نیست
مرا کایم از کاهبَرگی ستوه
چه باید گرانبار گشتن چو کوه؟
دگرباره شه گفت کز مال و جاه
تمنا چه داری تو ای نیکخواه؟
جوابش چنین داد دانای دور
که با چون منی بر مینبار جور
من از تو به همت توانگرترم
که تو بیشخواری، من اندکخورم
تو با اینکه داری جهانی چنین
نهای سیردل هم ز خوانی چنین
مرا این یکی ژندهٔ سالخورد
گرانستی ار نیستی گرم و سرد
تو با این گرانی که در بار توست
طلبکاریِ من کجا کار توست؟
دگر باره پرسید از او شهریار
که تو کیستی من کیام در شمار
چنین داد پاسخ سخنگوی پیر
که فرماندهام من، تو فرمانپذیر
برآشفت شه زان حدیث درست
نهانی سخن را درون بازجست
خردمند پاسخ چنین داد باز
که بر شه گشایم درِ بسته باز
مرا بندهای هست نامش هوا
دل من بدان بنده فرمانروا
تو آنی که آن بنده را بندهای
پرستارِ ما را پرستندهای
شه از رای دانای باریکبین
ز خجلت سرافکنده شد بر زمین
بدو گفت خود نور سیمای من
گواهست بر پاکی رای من
ز پاکان چو پاکی جدایی مکن
نمرده زمین آزمایی مکن
دگر ره جوابیش چون سیم داد
که سیماب در گوش نتوان نهاد
چو پاکی و پاکیزه رایی کنی
چرا دعویِ چارپایی کنی؟
که هر چارپایی که آرد شتاب
به پای اندر آرد کسی را ز خواب
چو من خفتهای را تو بیدار مرد
نبایست از این گونه بیدار کرد
تو کز خواب ما را بر آشفتهای
کنی خفته بیدار و خود خفتهای
بدین خواب خرگوش و خوی پلنگ
ز شیرانِ بیدار بردار چنگ
شکاری طلب کافتد از تیر تو
هژبری چو من نیست نخجیر تو
دل شه بدان داستانهای گرم
چو موم از پذیرندگی گشت نرم
به خواهش چنان خواست کان هوشمند
ز پندش دهد حلقهای گوشبند
شد آن تلخی از پیرِ پرهیزگار
به شیرینزبانی درآمد به کار
از آن پند کاو سربلندی دهد
بگفت آنچه او سودمندی دهد
که چون آهنِ دستپیرایِ تو
پذیرای صورت شد از رای تو
توانی که روشن کنی سینه را
در او آری آیین آیینه را
چو بردن توانی ز آهن تو زنگ
که تا جای گیرد در او نقش و رنگ
دل پاک را زنگپرداز کن
بر او راز روحانیان باز کن
سیه کن روانِ بداندیش را
بشوی از سیاهی دل خویش را
زبانی است هر کاو سیهدل بوَد
نه هر زنگییی خواجه مقبل بود
به سودای زنگی مشو رهنمون
مفرح نگر کز لب آرد برون
سیاهی کنی سوخته شو چو بید
که دندان بدو کرد زنگی سپید
مگر کهآینهٔ زنگی از آهن است
که با آن سیاهی دلش روشن است؟!
از آنجا خبر داد کار آزمای
که نوشاب را در سیاهیست جای
برون آی چون نقره ز آلودگی
ز نقره بیاموز پالودگی
دماغی کز آلودگی گشت پاک
بچربد بر این گنبد دودناک
نهانخانهٔ صبحگاهی شود
حرمگاه سرّ الهی شود
ز تو دور کردن ز روزن نقاب
به روزن درافتادن از آفتاب
چراغی به دریوزه بر کرده گیر
قفایی ز باد هوا خورده گیر
عماریکشِ نور ِخورشید باش
ز ترکِ عماری بر امید باش
تو در پاک میکن ز خاشاک و خار
طلبکار سلطان مشو زینهار
چو سلطان شود سوی نخجیرگاه
دَری رُفته بیند فروشسته راه
چو دانی که آمد به مهمان فرود
به ناخوانده مهمان بر از ما درود
گر آیی بر این در دلیری مکن
تمنای بالا و زیری مکن
به جان شو پذیرندهٔ بزم خاص
که تن را ز دربان نبینی خلاص
به کفش گل آلوده بر تخت شاه
نشاید شدن، کفش بفکن به راه
چو همکاسهٔ شاه خواهی نشست
بپیرای ناخن، فروشوی دست
کهرا زَهره گر خود بود شرزه شیر؟
که بر تخت سلطان خرامد دلیر؟
که شیری که بر تخت او بخته شد
هم از هیبت تخت او تخته شد
کسی کاو درآید به درگاه تو
خورد سیلی ار گم کند راه تو
ببین تا تو را سر به درگاهِ کیست
دل ترسناکت نظرگاهِ کیست
گر این در زنی، کمترین بنده باش
گر این پای داری سرافکنده باش
وگرنه تو خود شاهی و شهریار
تو را با سگ پاسبانان چهکار؟
تو گرمی مکن گر من از خویِ گرم
نگفتم تو را گفتنیهای نرم
دل تافته کهاو زمینتفته بود
به جاسوسی آسمان رفته بود
کنون کهآمد از آسمان بر زمین
رهآوردش آن بود و رهبردش این
چو گفت این سخنهای پرورده پیر
سخن در دل شاه شد جایگیر
برافروختهروی چون آفتاب
سوی بزم خود کرد خسرو شتاب
بفرمود تا مرد کاتب سرشت
به آب زر آن نکتهها را نبشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن از شعر نثر فارسی به توصیف سقراط و فلسفه او میپردازد. مغنی یا موسیقیدان درخواست میکند که شادیای را به او بخشد. سقراط به عنوان یک فیلسوف عمیق و دور از دنیا، زندگی زاهدانهای را میگذراند و از دنیا و شهوتهایش پرهیز میکند. او به تنهایی و دور از مردم زندگی میکند و در تلاش است تا حکمت و علم را درک کند.
سکندر به دنبال سقراط میگردد و وقتی او را پیدا میکند، سقراط به سکندر میگوید که به دنبال طلا و مال نرود، بلکه باید به جستجوی دانش و حقیقت بپردازد. سقراط در نهایت به سکندر توصیه میکند که باید روحش را پاک کند و به دین و حکمت پایبند باشد و از دنیاگریزی کند.
در این نصوص، تاکید بر علم و شناخت و دوری از مادیت و شهوتهای دنیا وجود دارد و فلسفه سقراط به عنوان مسیری برای رسیدن به حقیقت و روشنایی معرفی میشود.
تیمارسوز یعنی اندوهگسار، غمسوز
هوش مصنوعی: آیا صدای لحن دلنشینای که مانند نوازش ابریشم است، میتواند من را به جایی برساند که در آنجا زیبایی و جاذبه وجود دارد؟
هوش مصنوعی: آن فیلسوف کاردان که به دقت در امور جهان آگاهی دارد، چنین میگوید.
هوش مصنوعی: در گذشته، مردم یونان به دنبال یادگیری و کسب فضائل اخلاقی بودند و به آن توجه ویژهای داشتند.
هوش مصنوعی: از دنیا هیچ آسایشی پیدا نکردند و لذتی که از شهوت میبرند، ارزش ندارد.
با کمخوردن و کسب دانش ریاضتمیکردند (ریاضت در لغت یعنی رام کردن و مراد در اینجا رام کردن نفْس است)
هرکس که بر خود تسلط داشت از امیال چشمپوشی میکرد
شهوترانی نمیکرد و می نمیخورد زیرا از این دو خرَد از بین میرود.
نتیجهی چرخیدن، سرگیجه است و نتیجهی گشتن به گِرد آفت («می» در بیت قبل) جان باختن. گِرد آمدن یعنی چرخیدن و گَرد یعنی گردش
هوش مصنوعی: آنها به جایی رسیدند که اصول و نظراتشان باعث شد بنیانشان از این خانه شکل بگیرد.
هوش مصنوعی: از خشکی به دریا رفتند و بار خود را برداشتند، و به خاطر این پیوند، خود را از هر چیز ناپسند و غیراخلاقی دور نگه داشتند.
هوش مصنوعی: زنان را از مردان جدا کردند و برای آنها کشتی مخصوصی ساختند.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به فداکاری و شجاعت مردان اشاره دارد که برای حفظ ارزشها و اصلهای خود، جان خود را قربانی کردهاند و هرگز به تسلیم یا انحراف از اصول نپرداختهاند. آنها با قدرت و قاطعیت با مشکلات مقابله کرده و زندگی خود را فدای آن کردند.
هوش مصنوعی: در دنیا، سرنوشتشان به گونهای بود که اصل و ریشه آنها در خاک افتاد و از بین رفت.
هوش مصنوعی: روزی خوش و مبارک از صبح زود، پادشاهی جشن و مراسمی را با حضور دانایان برپا کرد.
(اسکندر) به سالاربار فرمان داد که امروز کسی مزاحم وقت من نشود
هوش مصنوعی: فرستادند و خواندند سقراط را، که نگهبان ترکیب و خلطها باشد.
هوش مصنوعی: سقراط، فرستادهای را فرستاده بود و از شاه خواسته بود تا او را در جستجوی تو ببیند.
هوش مصنوعی: وقتی که به دربار پادشاه زیبا میروی، لباس خود را زیبا و با شکوه بپوش.
هوش مصنوعی: او که فردی آگاه و باتجربه است، فریب زیبایی و جاذبه را نخورده و به وسوسههای آن پاسخ نمیدهد.
هوش مصنوعی: به او بگو که به اسکندر بگوید هر چیزی را که در این مسیر نمییابی، دیگر به دنبالش نگرد.
هوش مصنوعی: من در اینجا حاضر هستم و این سخن واضح است؛ اگر اینجا خیالی وجود داشته باشد، آن خیالی بدون من است.
هوش مصنوعی: اگر خداوند مرا در چنگاله خود بگیرد، من هم از دیار خداوند به دست او میرسم.
هوش مصنوعی: جوابی که از منبع معتبر فرهنگ به دست آمده بود، با فرستندهاش صحبت کرد.
هوش مصنوعی: پادشاه همچون روز روشن شد زمانی که سقراط در دل تاریکی، روشنایی میبخشید.
هوش مصنوعی: تنها کسی میتواند به دیدار آن شمع برود که شبانه به راه بیفتد، مانند ماه که در شب میدرخشد.
هوش مصنوعی: سکندر، که فرمانروای بزرگ و دارای تاج و تخت بود، هر سال به علم و دانش نیاز داشت.
هوش مصنوعی: زمانی نبود که کسی دانشی داشته باشد و تو از گنجش چیزی به او نبخشیده باشی.
هوش مصنوعی: هر دانشی که از آگاهان به دست آید، کسانی هستند که آن را به دیگران منتقل میکنند.
هوش مصنوعی: سخنان حکیمانه و خردمندانه سقراط تو را به حدی جذب کرده که زبان را به گوش میآوری.
هوش مصنوعی: دل او که به دانش میاندیشید، تصمیم گرفته که سقراط را به حضورش بخواند.
فهمیدند که (سقراط)، خلوت گُزیده و راه بر ارتباط با مردم بسته است
هوش مصنوعی: آدمی در زندگی بهگونهای مشغول کار و دنیایی شده که حتی در لحظههای آخر عمرش هم نمیتواند خود را از آن جدا کند و گویی در گور نیز به دنبال دنیا و چیزهای آن است.
هوش مصنوعی: او از خویشان و دوستانش جدا شد و در جایی دور از مردم، به یک آشنا پناه برد.
هوش مصنوعی: اگرچه زندگی میتواند بسیار دشوار و طاقتفرسا باشد، اما هیچ چیز نمیتواند ما را به نهایت حیات بکشاند یا به عمق وجود آن دسترسی پیدا کند.
گوشتخواری را ترک کرد و لباسی ساده پوشید
هر شبانهروز به یک مشت سبوس (یا آرد سبوس) قناعت میکند (پِست یا پَست یعنی آرد بریان شده یا سبوس گندم یا جو)
هوش مصنوعی: تنها پرستش خداوند ارزش دارد و در نزد او، هیچکس از بندگانش بار مسئولیتی ندارد.
هوش مصنوعی: نظامی به تدریج با خرد و دانش آشنا شد، زیرا این ویژگی از او نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: با توضیحاتی که درباره آن پناهنده ارائه شد، محبت شاه به او بیشتر شد.
هوش مصنوعی: انسان به گونهای خلق شده است که میتواند کسانی را که به فراموشی دچار شدهاند، به یادآورد.
هوش مصنوعی: کسی که از مردم دوری میکند، به طوری که علاقهاش به آنها کمتر است، به دیندارتر و با خصومت بیشتری به دیگران برخورد میکند.
هوش مصنوعی: سقراط محبت و مهر خود را از مردم جدا کرد، و سپس تمام مردم به دنبال او افتادند و به دنبال شناخت او بودند.
هوش مصنوعی: بسیار خواند، اما او خود را به عنوان شاه نپذیرفت و در آن جمع، نتوانست برتری خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: وقتی خواستههای پادشاه از حد فراتر رفت، دل فرد باهوش و کاردان به کمک نیامد.
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت هنرمند ترک نتوانست تسلیم زیباییاش شود.
هوش مصنوعی: پادشاه یکی از افراد مورد اعتماد خود را به حضور فراخواند.
هوش مصنوعی: شخصی به دانای بزرگی نزدیک شد و تعدادی داستان را با او به طور خصوصی در میان گذاشت.
هوش مصنوعی: من بارها به تو نزدیک شدم و با تو صحبت کردم، اما این گفتوگوها را در دل خود پنهان نگه داشتم.
هوش مصنوعی: اگر به دعوت من پاسخ ندهی، چه چیزی از این مقایسه به دست میآید؟ آیا نوازنده نمیتواند قدر و ارزش خود را بشناسد؟
هوش مصنوعی: چرا از ما فاصله گرفتهای؟ بیا نزد ما یا دلیلی قانعکننده بگو.
هوش مصنوعی: به دلیل شرایط و مشکلاتی که داری، از خودت دفاع کن، و اگر دلیلی برای توجیه نیاز نیست، برای رسیدن به خواستهات پافشاری نکن.
هوش مصنوعی: فرستادهای از طرف پیامبر گرامی به سقراط مراجعه کرد و پیام پادشاه را به او رساند.
هوش مصنوعی: شخص با تجربه و آگاه به دنیا، به درستی به پرسش میان حاضر جواب داد.
هوش مصنوعی: اگر پادشاه من را به نزد خود فراخواند، خرد او به خوبی از تفاوت نیک و بد آگاه است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که رفتن به سوی او کار معقولی نیست، زیرا عشق تو در دلش جایی ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که دلایل زیادی وجود دارد که چیزی اتفاق نیفتد، حتی جبرئیل هم نتوانسته است در این مسئله مداخله کند.
هوش مصنوعی: من زمانی به تو توجه پیدا کردم که پیام پادشاه به همراه کلید رسید.
هوش مصنوعی: وقتی مشک درون نافه خود عطر آشنایی را منتشر میکند، بوی خوش آن به همه آگاهی میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی دلی به دوستی رهبر متمایل است، بیان کننده حالت آن دل دیگر نیازی به زبانی دیگر ندارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی در دل خود محبت و عشق را به وضوح نشان دهد، حوصلگی و صبر او بیشتر از حد معمول خواهد بود.
هوش مصنوعی: افرادی که به شاه نزدیک هستند و در مراسمهای درونی او حضور دارند، همواره در کنار یکدیگر خوش میگذرانند.
هوش مصنوعی: کسی به من توجه نکند که همچنان بر روی آب و سنگ میروم. من به خاطر شرایطی که دارم، در اینجا به سختی حرکت میکنم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در محفل شانداری، شاه به خوبی از من یاد کرده است.
هوش مصنوعی: آن کسانی که رازدار و خدمتگزارند، نباید به دوستی قلبی من نگاه کنند.
هوش مصنوعی: دل شاه را مردی که مردم را میشناسد، حتی از میان مردم خود شاه هم میسنجد.
هوش مصنوعی: اگر افراد خوشسخن و با موقعیت، صحبت کنند، میتوان به امید پادشاه، دل را شاد و گرم کرد.
هوش مصنوعی: اگر کسی با لطافت سخن نگوید، باید در دل خود بداند که نظر شاه نسبت به او تند و خشن خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی که سازندهای ماهر برای گنبد درست کار کند، صدای دلنشینی از سازهایی که خوبی ساخته نشدهاند به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی یکی از ارکان مهم و اساسی خراب شود، دیگران که در آن فضا هستند از پاسخ نامناسب و ناهماهنگ ناراحت میشوند.
هوش مصنوعی: هر خوب و بدی که از در درون میآید، به سوی صاحب درگاه راهنمایی میشود.
هوش مصنوعی: تو مرا به نام پردهداران صدا میکنی، آنهایی که رازها را میدانند و برای گشایش رازها در مقام رهبری قرار دارند.
هوش مصنوعی: نگاه کن! در این جنگ و نزاع، اگر طوفانی از دریا به پا شود، من چگونه باید سریع عمل کنم؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند دریا که عمق زیادی دارد و در آن مرواریدهای ارزشمندی وجود دارد، ما نیز دارای ویژگیها و ارزشهای شگفتانگیزی هستیم.
هوش مصنوعی: نهنگها در دریا چنگال خود را باز میکنند تا مروارید را در دهانشان پیدا کنند.
چگونه در خانهای خوشآمد باشم که این همه «دور شو» در آن است (در ناحیه گنجه «نور باشی یا نور باش» را هنگام ورود مهمان به وی میگفتهاند. «دور باش» هم عبارتی است که شحنگان هنگام عبور کلانتر خود یا حاکمان در اماکن عمومی فریاد میزدهاند)
هوش مصنوعی: اگر در برابر سلطانی به من ظلم کنند، این ظلم به خودشان برمیگردد و نه به من.
هوش مصنوعی: انسانی که در دنیا به بندگی و خدمت مشغول است، نگران نظر دیگران نیست؛ زیرا او خود را به خداوند پاک تسلیم کرده است و این معامله برای او ارزشمندتر از همه چیز است.
هوش مصنوعی: در این خدمتگزاری، اگر روزی به حضور تو بیایم، با کمال میل و احترام آمادهام که فقط خدمتگزار تو باشم.
هوش مصنوعی: ای سکندر، به تقویم دقت کن تا ببینی این نکته از کجا نشأت میگیرد!
هوش مصنوعی: فرستادهٔ شاه به نزد شاه دیگر رفت و آموختههای خود را برای او خواند.
هوش مصنوعی: کسی که بر روی سفرهای پُر از جواهرات نشسته، دامن شاه را از درّ و گوهر پر کرده است.
هوش مصنوعی: سلطان از آن معدن ارزشمند که گوهرهای گرانبها از آن استخراج میشود، به زحمت و تلاش افتاده است تا به موفقیت برسد.
هوش مصنوعی: او از اینکه آن سخنان بینقص را شنید خوشش آمد، چون در زمان دعوا، دلیل و حجت به درستی مطرح شد.
هوش مصنوعی: وقتی دانست که او تمایل به خلوت و تنهایی دارد، تصمیم گرفت که به مکانی خلوت برود.
هوش مصنوعی: در گوشهای گنجی را دیدم که به خاطر نبود تو، از آن چیزی درست کردهام که بتوانم به عنوان توشهای برای سفر خود استفاده کنم.
هوش مصنوعی: به دلیل مشغولیتهای دنیوی، در خواب عمیق فرو رفتهام و از گرمای آفتاب بیخبر و آرام هستم.
یعنی دیدن سقراط بر اسکندر اثر گذاشت. اسکندر با پایش سقراط را که خوابیده بود تکان داد و بیدار کرد
هوش مصنوعی: او به او گفت که از جا برخیز و همراه او شود تا او را از نیازها و وابستگیهای زندگیاش آزاد کند.
خندید و گفت بهتر است برای این امر، کسی را بجز من پیدا کنی
هوش مصنوعی: کسی که دلش را به دامن گیاهان و طبیعت بسپارد، نمیتواند مانند آسباد به دور تو بچرخد.
هوش مصنوعی: وقتی که نان جو و خوراک مفید دارم، چرا باید غم خوراک گندمی را بخورم؟
کسی که چیزی ندارد سبُکرَو و سبکبار است و غمی ندارد.
هوش مصنوعی: من از بار سبک و بیاهمیت خستهام، چرا باید مانند کوهی سنگین و سنگینبار باشم؟
هوش مصنوعی: سپس شاه دوباره پرسید: ای نیکخواه، تو چه نیازی به مال و مقام داری؟
هوش مصنوعی: در پاسخ به او دانای باخبر گفت که با موجودی مثل من نمیتوان در شرایط ناعادلانه برخورد کرد.
هوش مصنوعی: من از تو قویتر و با ارادهتریم، زیرا تو زیاد میخوری و من کم میخورم.
هوش مصنوعی: با این که تو دارای جهانی وسیع و پر از امکانات هستی، اما دل شاد و سیر شدهای نداری.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر نگرانی و احساس عمیق فرد در مورد ناپایداری زندگی و تاثیر زمان بر انسان است. شاعر با اشاره به چالشهای زندگی و دشواریهایی که در طول سالها تجربه کرده، نشان میدهد که چگونه این تجارب میتوانند بر روح و روان او تأثیر بگذارند. در واقع، او از نداشتن ثبات و آرامش در زندگی ابراز نارضایتی میکند.
هوش مصنوعی: با این همه مشکلات و بار سنگینی که بر دوش توست، چطور میتوانی از من چیزی بخواهی؟
هوش مصنوعی: شاه دوباره از او پرسید که تو کی هستی و من در شمار شما چه جایگاهی دارم؟
هوش مصنوعی: پیرمرد با سخن گفتنش پاسخ داد که من رهبر و صاحب فرمان هستم، و تو باید پیرو و فرمانپذیر من باشی.
هوش مصنوعی: شاه از آن سخن ناراحت شد و به درون سخن نفوذ کرد تا حقیقت را بیابد.
هوش مصنوعی: خردمند پاسخ داد که من درِ بسته را برای پادشاهی میگشایم.
هوش مصنوعی: من یک بنده دارم به نام هوا، و دل من تحت فرمان آن بنده است.
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که پرستار ما را پرستش میکند و آن بنده نیز به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: سلطان از نظر خردمند باهوش به خاطر شرم و خجالت بر روی زمین افتاد.
هوش مصنوعی: او به خود گفت که نور چهرهام نشانهای بر پاکی افکارم است.
هوش مصنوعی: از پاکان دوری نکن و با آنها در ارتباط باش، زیرا اگر از آنها فاصله بگیری، زمین تلاش تو را به نتیجه نخواهد رساند.
هوش مصنوعی: دیگر پاسخ او مانند نقره است، چرا که نمیتوان عطر جیوه را در گوش گذاشت.
هوش مصنوعی: اگر تو خود را پاک و منظم میدانی، پس چرا به ویژگیهای بیارزش و حیوانی متصف میشوی؟
هر چارپایی وقتی که به شتاب میرود (با صدای پایش) خفتهای را بیدار میکند
خفتهای مانند من را آدم عاقلی مثل تو نباید اینطور بیدار کند (منظور سقراط، با پا جنباندن و بیدار کردن سقراط است توسط اسکندر)
هوش مصنوعی: تو که در خواب ما را بر هم میزنی، در حالی که خودت خوابیدهای و دیگران بیدار شدهاند.
(سقراط می گوید:) آدم غافل و درندهخویی مثل تو باید دست از سرِ شیرِ بیداری (چون من) بردارد.
هوش مصنوعی: اگر شکاری به تیر تو گرفتار شود، مانند من شکارچی قهاری وجود ندارد که بتواند آن را به چنگ آورد.
هوش مصنوعی: دل پادشاه به دلیل داستانهای زیبا و دلنشین نرم و پذیرا شد، مانند مومی که به راحتی شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که گاهی اوقات خواستهها و آرزوهای ما میتوانند به ما کارهای مفیدی بیاموزند. اگر با دقت به خواستههای خود توجه کنیم، ممکن است از آنها درسهای ارزندهای بیاموزیم که حتی میتوانند ما را به سمت بهتر شدن هدایت کنند.
هوش مصنوعی: تلخی و سختی ناشی از زندگی فردی پرهیزکار به خاطر مهارت او در سخنوری و شیرینزبانی، به فرصتی تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: کسی که از پند و نصیحت دیگران بهرهمند میشود، به حقیقت آنچه را که همگان بر آن تأکید دارند، میفهمد و به آن عمل میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که آهن، تحت تاثیر هنر دست تو قرار میگیرد، به شکل خاصی درمیآید که نشاندهنده تفکر و خرد توست.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی دل را تابناک کنی، میتوانی آینه را به درستی در آن به تصویر بکشی.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی زنگی را از آهن بزدایی، میتوانی در آن نقشی و رنگی حک کنی.
هوش مصنوعی: دل پاک را با جلا و صفا روشن کن و به آن اسرار روحانی را آشکار ساز.
هوش مصنوعی: دل و روح کسی که بدفکری میکند را تیره کن و از تیرگی دل خود پاک کن.
هوش مصنوعی: هر کس که دل تیرهای داشته باشد، نمیتواند با زبانش خوشایند به نظر برسد و هر زنگ زنگی هم لزوماً مورد توجه و پذیرش قرار نمیگیرد.
هوش مصنوعی: به دنبال غم و اندوه نرو، بلکه به زیباییها و خوشیها توجه کن، زیرا ممکن است لبخند و شادی از دل این زیباییها بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: اگر سیاه کنی، مثل بید شو و بسوز، زیرا دندان سفید زنگی به دهنش میزند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است آینهای زنگزده از آهن وجود داشته باشد که با آن، تیرگی دلش روشن شده باشد؟
هوش مصنوعی: کسی که در زمینه آزمایش و تجربه فعالیت میکند، خبر میدهد که نوشابهی خوشمزه در شرایط سخت و تاریک قرار دارد.
هوش مصنوعی: خارج شو مانند نقره از آلودگی، از نقره بیاموز که چگونه پاک و زلال بمانی.
هوش مصنوعی: کسی که از آلودگیها پاک شده، میتواند بر این دنیای پر از دود فائق آید و بر آن تسلط یابد.
هوش مصنوعی: صبحگاهان، جایی که رازهای الهی در آن پنهان است، به مکان مقدسی تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی تلاش میکند تا از دیگری فاصله بگیرد یا خود را پنهان کند، در واقع با روشنایی حقیقت و آفتاب ارتباط برقرار کرده و در معرض آن قرار میگیرد. به عبارتی، تلاش برای دوری از واقعیت باعث میشود که بیشتر در معرض آن قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: در گوشهای از محله، چراغی روشن شده است. در اینجا، باد بیرحمانه میوزد و موجب میشود که برخی چیزها به هم بریزند. این تصویر را در نظر بگیر که باید به دنبال یک جایی مناسب باشید تا در امان باشید و احساس امنیت کنید.
هوش مصنوعی: به عنوان یک فرد الهامبخش و پرانرژی در زندگی، مانند نور خورشید باش و از هر شکست و افتی به امیدی برای آینده بهتر تبدیل شو.
تو جلوی خانهات را تمیز کن و طلبکار دیدار سلطان مشو (مراد از « در » روبروی درب خانه و مقابل خانه است)
باشد که وقتی سلطان به سوی شکار میرود خانهای تمیز و شستهراه را ببیند
هوش مصنوعی: وقتی میدانی که مهمانی به خانهات آمده، باید برای او احترام قائل شوی و به او سلام کنی، حتی اگر به صورت ناخواسته و بدون دعوت آمده باشد.
هوش مصنوعی: اگر به این در بیایی، جسارت نکن که آرزوی مقام بالا یا پایین را داشته باشی.
هوش مصنوعی: به خودت عزم و اراده بده تا در محافل خاص حضور پیدا کنی، چرا که نجات جسم از دستان دربان، امکانپذیر نیست.
هوش مصنوعی: به تخت شاه باید با احترام و پاکیزگی وارد شد، بنابراین بهتر است که کفشهای آلوده را در راه بیندازیم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در کنار پادشاه بنشینی و از مقام او بهرهمند شوی، باید خود را آراسته کنی و از ناخالصیها و ناپاکیها دوری کنی.
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند از عهده شیر جنگی برآید؟ چه کسی میتواند با شجاعت بر تخت سلطانی قدم بگذارد؟
هوش مصنوعی: شیرانی که بر تخت نشسته است، حتی به خاطر عظمت و جلال آن تخت، خود را کوچک حس میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به نزد تو بیاید و دچار اشتباه شود یا راه درست را گم کند، آسیب خواهد دید.
هوش مصنوعی: به نگاهی به وضعیت و مقام خود بیندیش و ببین که دلخوشی و ترس تو به چه کسی وابسته است.
هوش مصنوعی: اگر به این در بکوبی، باید خود را کمترین بندۀ آن بدانید و اگر از مقام و منزلت خود دفاع میکنید، باید با خضوع و افتادگی این کار را انجام دهید.
هوش مصنوعی: اگر تو خودت سلطنت میکنی و پادشاهی، پس چه نیازی به پاسبانی با سگهای حاکمان داری؟
هوش مصنوعی: اگر تو همواره گرمی و محبت نمیکنی، نیازی نیست که من از ذات گرم و محبتآمیز خود برایت بگویم. حرفهای نرم و دلنشین را برای تو دارم.
هوش مصنوعی: دل همچون پارچهای بافته شده است که به خاطر سختیها و چالشهای زندگی، تحت فشار قرار گرفته و به همین دلیل به سمت آسمان و غیب تمایل پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اکنون که از آسمان به زمین آمده، پیام و هدایت او این بوده است.
هوش مصنوعی: وقتی آن پیرمرد این حرفهای پرمغز و پر از حکمت را گفت، این کلمات در دل شاه جا گرفتند و تأثیر عمیقی روی او گذاشتند.
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند آفتاب میدرخشد و با سرعت به مهمانی خود میرود.
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا نویسنده ماهر با رنگ طلایی آن نکتهها را بنویسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.