بخش ۲۸ - نشستن بهرام روز دوشنبه در گنبد سبز و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم سوم
چونکه روز دوشنبه آمد شاه
چتر سرسبز برکشید به ماه
شد برافروخته چو سبز چراغ
سبز در سبز چون فرشته باغ
رخت را سوی سبز گنبد برد
دل به شادی و خرمی بسپرد
چون برین سبزه زمردوار
باغ انجم فشاند برگ بهار
زآن خردمند سروِ سبز آرنگ
خواست تا از شکر گشاید تنگ
پری آنگه که برده بود نماز
بر سلیمان گشاد پردهٔ راز
گفت کایجانِ ما به جان تو شاد
همه جانها فدای جان تو باد
خانهٔ دولت است خرگاهت
تاج و تخت، آستان درگاهت
تاج را سربلندی از سر تست
بخت را پایگاهی از دَر ِتست
گوهرت عِقدِ مملکت را تاج
همه عالم به درگهت محتاج
چون دعا گفت بر سریر بلند
برگشاد از عقیقْ چشمهٔ قند
گفت شخصی عزیز بود به روم
خوب و خوشدل، چو انگبین در موم
هرچه باید در آدمی ز هنر
داشت آن جمله، نیکوی بر سر
با چنان خوبی و خردمندی
بود میلش به پاکپیوندی
مردمان در نظر نشاندندش
بِشْر پرهیزگار خواندندش
میخرامید روزی از سر ناز
در رهی خالی از نشیب و فراز
بر رهش عشق ترکتازی کرد
فتنه با عقل دستیازی کرد
پیکری دید در لفافه خام
چون در ابر سیاه، ماه تمام
فارغ از بشر میگذشت به راه
باد ناگه ربود بُرقَع ماه
فتنه را باد رهنمون آمد
ماه از ابر سیه برون آمد
بشر کان دید، سست شد پایش
تیرِ یکزخمه دوخت برجایش
صورتی دید کز کرشمه مست
آنچنان صدهزار توبه شکست
خرمنی گل، ولی به قامت سرو
شستهرویی، ولی به خونِ تذرو
خواب غمزش به سِحرکاریِ خویش
بسته خواب هزار عاشق بیش
لب، چو برگ گلی که تر باشد
برگ آن گل پر از شکر باشد
چشم، چون نرگسی که خفته بوَد
فتنه در خواب او نهفته بود
عکس رویش به زیر زلف بتاب
چون حواصل به زیر پر عقاب
خالی از زلف، عنبر افشانتر
چشمی از خال، نامسلمانتر
با چنان زلف و خالِ دیدهفریب
هیچ دل را نبود جای شکیب
آمد از بشر بیخود آوازی
چون ز طفلی که بر گِرَد گازی
ماهِ تنهاخرام از آن آواز
بند بُرقع بههم کشید فراز
پی تعجیل برگرفت به پیش
کرده خونی چنان به گردن خویش
بشر چون باز کرد دیده ز خواب
خانه بر رُفته دید و خانه خراب
گفت اگر بر پیش روَم نه رواست
ور شکیبا شوَم شکیب کجاست؟
چارهٔ کارم هم شکیبایی است
هرچه زین درگذشت رسوایی است
شهوتی گر مرا ز راه ببُرد
مردَم آخر ز غم نخواهم مرد
ترک شهوت نشان دین باشد
شرط پرهیزگاری این باشد
به که محمل برون برم زین کوی
سوی بیتالمقدس آرم روی
تا خدایی که خیر و شر داند
بر من اینکار سهل گرداند
رفت از آنجا و برگِ راه بساخت
به زیارتگه مقدس تاخت
در خداوند خود گریخت ز بیم
کرد خود را به حکم او تسلیم
تا چنان داردش ز دیو نگاه
که بدو فتنه را نباشد راه
چون بسی سجده زد برآن سر خاک
بازگشت از حریم ِ خانه، پاک
بود همسفرهای درآن راهش
نیکخواهی به طبع بدخواهش
نکتهگیری به کار نکته شگفت
بر حدیثی هزار نکته گرفت
بشر با او چو نیک و بد گفتی
او به هر نکتهای برآشفتی
کاین چنین باید، آن چنان شاید
کس زبان بر گزاف نگشاید
بشر گوینده را ز خاموشی
داده بُد داروی فراموشی
گفت نام تو چیست تا دانم؟
پس ازینت به نام خود خوانم
پاسخش داد و گفت نام رهی
بشر شد تا تو خود چه نام نهی
گفت «بشری تو، ننگ آدمیان
من ملیخا امام عالمیان
هرچه در آسمان و در زمی است
وآنچه در عقل و رای آدمی است
همه دانم به عقل خویش تمام
واگهی دارم از حلال و حرام
یک تنم بهتر از دوازده تن
یک فنی بوده در دوازده فن
کوه و دریا و دشت و بیشه و رود
هرچه هستند زیر چرخ کبود
اصل هریک شناختم به درست
کاین وجود از چه یافت و آن ز چه رُست
از فلک نیز و آنچه هست در او
آگهم نارسیده دست بر او
در هر اطراف کاوفتد خطری
دانم آنرا به تیزتر نظری
گر رسد پادشاهیی به زوال
پیش از آن دانمش به پنجه سال
ور درآید به دانه کم بیشی
من به سالی خبر دهم پیشی
نبض و قاروره را چنان دانم
کهآفتِ تب ز تن بگردانم
چون به افسون در آتش آرم نعل
کهربا را کنم به گوهر لعل
سنگ از اکسیر من گهر گردد
خاک در دست من به زر گردد
باد سِحری چو بردمم ز دهن
مار پیسه کُنم ز پیسه رسن
کانِ هر گنج کافرید خدای
منم آن گنج را طلسمگشای
هرچه پرسند از آسمان و زمین
هم از آن آگهی دهم، هم ازین
نیست در هیچ دانشآبادی
فحل و داناتر از من استادی»
چون ازین برشمرد لافی چند
خیره شد بشر از آن گزافی چند
ابری از کوه بردمید سیاه
چون ملیخا در ابر کرد نگاه
گفت کابری سیه چراست چو قیر؟
وابر دیگر سپید رنگ چو شیر؟
بشر گفتا که حکم یزدانی
این چنین پُر کند، تو خود دانی
گفت ازین بگذر این بهانه بوَد
تیر باید که بر نشانه بوَد
ابر تیره، دُخانِ محترق است
بر چنین نکته، عقل متّفق است
وابر کاو شیرگون و دُرفام است
در مزاجش رطوبتی خام است
جَست بادی ز بادهای نهفت
باز بنگر که بوالفضول چه گفت!
گفت برگو که بادجنبان چیست؟
خیره چون گاو و خر نباید زیست
گفت بشر اینهم از قضای خداست
هیچ بی حکم او نگردد راست
گفت در دستِ حِکمت آر عنان
چند گویی حدیثِ پیرزنان؟!
اصلِ باد از هوا بوَد به یقین
که بجنباندش به خار زمین
دید کوهی بلند و گفت این کوه
از دگرها چرا بود بشکوه؟
گفت بشر ایزدیست این پیوند
که یکی پست و دیگریست بلند
گفت بازم ز حجت افکندی
نقش تا چند بر قلم بندی؟
ابر چون سیلِ هولناک آرد
کوه را سیل در مغاک آرد
وانکه تیغش بر اوج دارد مِیل
دورتر باشد از گذرگه سیل
بشر بانگی بر او زد از سرِ هوش
گفت با حکم کردگار مکوش
من نه کز سرّ کار بیخبرم
در همه علمی از تو بیشترم
لیک علت بهخود نشاید گفت
ره به پندارِ خود نباید رفت
ما که در پرده ره نمیدانیم
نقش بیرونِ پرده میخوانیم
پی غلط راندن اجتهادی نیست
بر غلط خواندن اعتمادی نیست
ترسم این پرده چون براندازند
با غلط خواندگان غلط بازند
به که با این درختِ عالیشاخ
نشود دستِ هرکسی گستاخ
این عزیمت که بشر بر وی خواند
هم دران دیو بوالفضولی ماند
روزکی چند میشدند به هم
وآن فضولی نکرد یک مو کم
در بیابان گرم و بیآبی
مغزشان تافته ز بیخوابی
میدویدند با نفیر و خروش
تا رسیدند از آن زمینِ بجوش
به درختی ستبر و عالیشاخ
سبز و پاکیزه، بلند و فراخ
سبزه در زیر او چو سبز حریر
دیده از دیدنش نشاطپذیر
آکنیده خُمی سفال در او
آبی الحق خوش و زلال در او
چون که دید آن فضول آبِ زلال
همچو ریحانِ تر میان سفال
گفت با بشر کای خجسته رفیق!
باز پرسم بگو که از چه طریق؟
این سفالینْ خُم ِگشادهدهان
تا به لب هست زیر خاک نهان؟
وآب این خُم بگو که تا به کجاست؟
کوه پایه نه گرد او صحراست
گفت بشر از برای مُزد کسی
کرده باشد که کردهاند بسی
تا نگردد به صَدْمهای به دو نیم
در زمین آکنیدهاند ز بیم
گفت تا پاسخ تو زین نمط است
هرچه گویی و گفتهای غلط است
آری آری کسی ز بهر کسی
کشد آبی به دوش هر نفسی!
خاصه در وادییی که از تف و تاب
صد در صد درو نیابی آب
این وطنگاهِ دامیاران است
جای صیاد و صیدکاران است
آب این خم که در نشاختهاند
از پی دام صید ساختهاند
تا چو غُرم و گوزن و آهو و گور
در بیابان خورند طعمهٔ شور
تشنه گردند و قصد آب کنند
سوی این آبخور شتاب کنند
مرد صیاد، راه بسته بوَد
با کمان در کمین نشسته بوَد
بزند صید را به خوردن آب
کند از صیدِ زخمخورده کباب
بندها را چنین گشای گره
تا نیوشنده بر تو گوید زه
بشر گفت ای نهفتهگویِ جهان
هرکسی را عقیدهایست نهان
من و تو زآنچه در نهان داریم
به همهکس ظن آنچنان داریم
بد میندیش، گفتمت پیشی
عاقبت بد کند بداندیشی
چون برآن آب، سفره بگشادند
نان بخوردند و آب در دادند
آبی الحق به تشنگان درخورد
روشن و خوشگوار و صافی و سرد
بانگ بر بشر زد ملیخا تیز
کهاز آنسوتَرَک نشین، برخیز
تا در این آب خوشگوار شوَم
شویَم اندام و بیغبار شوَم
از عرقهایِ شورِ تنفرسای
چرک بر من نشسته سر تا پای
چرک تن را ز تن فرو شویم
پاک و پاکیزه سویِ ره پویم
وانگه این خُم به سنگ پارهکنم
صید را از گزند چاره کنم
بشر گفت ای سلیمدل برخیز
در چنین خم مباش رنگآمیز
آب او خورده با دلانگیزی
چرک تن را چرا در او ریزی؟
هرکه آبی خورَد که بنْوازد
در وی آب دهن نیندازد
سرکه نتوان بر آینه سودن
صافییی را به دُرد آلودن
تا دگر تشنه چون به تاب رسد
زآبِ نوشین او به آب رسد
مردِ بَدرای گفتِ او نشنید
گوهر زشت خویش کرد پدید
جامه بر کند و جمله بر هم بست
خویشتن گِرد کرد و در خُم جَست
چون درون شد نه خم که چاهی بود
تا بن چَه دراز راهی بود
با اجل زیرکی بکار نشد
جان بسی کند و رستگار نشد
ز آب خوردنْ تنش به تاب افتاد
عاقبت غرقه شد، در آب افتاد
بشر از آنسو نشسته دل زده تاب
از پی ِآب کرده دیده پُر آب
گفت باز این حرامزاده خام
کرد بر من سلام خویش حرام
ترسم این چِرگنِ نمونهخصال
آرد آلودگی به آب زلال
آب را چرک ِ او کند بد رنگ
وانگهی در سفال دارد سنگ
این بداندیشی از بدان آید
نه ز پاکان و بخردان آید
هیچکس را چنین رفیق مباد
این چنین سِفله جز غریق مباد
چون درین گفتگوی زد نفسی
مرد نامد، برین گذشت بسی
سوی خم شد به جستجوی رفیق
واگهی نه که خواجه گشت غریق
غرقهای دید، جان او شده گم
سرِ چون خُم نهاده بر سر خم
طرفه در ماند کاین چه شاید بود!
چوبی از شاخ آن درخت ربود
هم به بالای نیزهای کم و بیش
ساده کردش به چنگ و ناخن خویش
چون مساحتگرانِ دریایی
زد در آن خم به آبپیمایی
خم رها کن که دید چاهی ژرف
سر به آجر بر آوریده شگرف
نیمه خم نهاده بر سر او
تا دده کم شود شناورِ او
برکشید آن غریق را به شتاب
در چَهِ خاک بردش از چه آب
چون در انباشتش به خاک و به سنگ
بر سرینش نشست با دل تنگ
گفت کان گربزی و رایت کو؟!
وان درفشِ گرهگشایت کو؟!
وانهمه دعویات به چارهگری؟
با دد و دیو و آدمی و پری
وانکه گفتی ز هفت چرخ بلند
غیب را سر در آورم به کمند
کو شد آن دعوی دوازده فن؟
وانهمه مردی، ای نه مرد و نه زن!
وان نمودن که بنگرم پیشی
کارها را به چابکاندیشی
چاهی آنگاه سر گشاده به پیش
چون ندیدی به دوربینیِ خویش؟
وانکه ما را بر آنچنان آبی
فصلها گفته شد ز هر بابی
فصل ما گر به هم شماری داشت
آن نگفتیم کهاصل کاری داشت
هرچه در آب آن خم افکندیم
آتش اندر خم خود آگندیم
نقش آن کارگه دگرگون بود
از حساب من و تو بیرون بود
تا فلک رشته را گره دادهست
بر سر رشته کس نیفتادهست
گرچه هرچه اندر آن نمَط گفتیم
هردو ز اندیشه غلط گفتیم
تو بدان غرقهای و من رستم
که تو شاکر نهای و من هستم
تو که دام ِ بهایمش خواندی
چون بهایم به دام درماندی
من به نیکی بدو گمان بردم
نیک من نیک بود و جان بردم
این سخن گفت و از زمین برخاست
رخت او باز جُست از چپ و راست
رفت و برداشت یکبهیک سَلَبش
دَق مصری، عمامهٔ قصبش
چونکه مُهر از نوَرد بازگشاد
کیسهای زان میان به زیر افتاد
زر مصری در او، هزار دُرست
زان کهن سکهها که بود نخست
مُهر بنهاد و مِهر ازو برداشت
همچنان سر به مُهرِ خود بگذاشت
گفت شرط آن بوَد که جامه او
با زر و زینت و عمامه او
جمله دربندم و نگهدارم
به کسی کهاهلِ اوست بسپارم
باز پرسم سرای او به کجاست
برسانم به آنکه اهل سراست
چون ز من نامد استعانتِ او
نکنم غَدر در امانت او
گر من آنها کنم که او کردهست
هم از آنها خورم که او خوردهست
همچنان آن نوَرد را در بست
چونکه دربسته شد گرفت به دست
رهروی در گرفت و راه نوَشت
سوی شهر آمد از کرانه دشت
چون درآسود یکدو روز به شهر
داد ز خواب و خورد خود را بهر
آن عمامه به هر کسی بنمود
که خداوندِ این که شاید بود؟
زادمردی عمامه را بشناخت
گفت لختی رهت بباید تاخت
در فلان کوی، چندمین خانه
هست کاخی بلند و شاهانه
در بزن کهآن در، آستانهٔ اوست
بیگمان شو که خانه خانهٔ اوست
بشر با جامه و عمامه و زر
سوی آن خانه شد که یافت خبر
در زد، آمد شِکرلبی دلبند
باز کرد آن درِ رواقبلند
گفت کاری و حاجتی بنمای
تا بر آرم چنانکه باشد رای
بشر گفتا بضاعتی دارم
بانوی خانه کو؟ که بسپارم
گر درون آمدن به خانه رواست؟
تا درآیم سخن بگویم راست
که ملیخای آسمانفرهنگ
از زمانه چه ریو دید و چه رنگ
زن درون بردش از برون سرای
بر کنار بساط کردش جای
خویشتن روی کرد زیر نقاب
گفت برگو سخن که هست صواب
بشر هر قصهای که بود تمام
گفت با ماهرویِ سیماندام
آن به همصحبتی رسیدنِ او
در هنرها سخن شنیدن او
وان برآشفتنش چو بَدمستان
دعوی انگیختن به هر دستان
وان به هر چیز بدگمان بودن
خوبیی را به زشتی آلودن
وان چَه از بهر دیگران کندن
خویشتن را درآن چه افکندن
وان شدن چون محیط موج زنش
عاقبت ماندن آب در دهنش
چون فرو گفت هرچه دید همه
وآنچه زان بیوفا شنید همه
گفت کاو غرقه شد بقای تو باد
جای او خاک، خانه جای تو باد
جیفهای کاب شسته بودش پاک
در سپردم به گنجخانه خاک
رخت او هرچه بود در بستم
وینکه اینک گرفته در دستم
جامه و زر نهاد، حالی پیش
کرد روشن درستکاریِ خویش
زن، زنی بود کاردان و شگرف
آن ورقِ باز خواند حرف بهحرف
ساعتی زان سخن پریشان گشت
آبی از چشم ریخت و زآب گذشت
پاسخش داد کهای همایونرای
نیکمردی ز بندگانِ خدای
آفرین بر حلال زادگیات
بر لطیفی و روگشادگیات
که کُند هرگز این جوانمردی؟!
که تو در حق بیکسان کردی
نیکمردی نه آن بوَد که کسی
ببَرَد انگبینی از مگسی
نیکمرد آن بوَد که در کارش
رخنه نارد فریبِ دینارش
شد ملیخا و تن به خاک سپرد
جان به جایی که لایق آمد برد
آنچه گفتی ز بد، پسند آن بود
راست گفتی، هزار چندان بود
بود کارش همه ستمگاری
بیوفایی و مردم آزاری
کرد بسیار جور بر زن و مرد
بر چنانی، چنین بوَد درخوَرد
به عقیدتْ جهودِ کینهسرشت
مارِ نیرنگ و اژدهایِ کنشت
سالها شد که من بهرنجم ازو
جز بدی هیچ بر نسنجم ازو
من به بالین نرم او خفته
او به من بَر دروغها گفته
من ز بادش سپر فکنده چو میغ
او کشیده چو برق بر من تیغ
چون خدا دفع کردش از سر من
رفت غوغای محنت از در من
گر بد ار نیک بود، روی نهفت
از پسِ مرده بد نشاید گفت
پای او از میانه بیرون شد
حالِ پیوند ما دگرگون شد
تو از آنجا که مردِ کارِ منی
به زناشویی اختیارِ منی
مایه و مِلک هست و سِتر و جمال
به ازین کی رسد به جفت حلال؟
به نکاحی که آن خدا فرمود
کار ما را فراهم آور زود
من به جفتی ترا پسندیدم
که جوانمردیِ تو را دیدم
تو به من گر ارادتی داری
تا کنم دعویِ پرستاری
قصه شد گفته، حَسبِ حال این است
مال دارم بسی، جمال این است
وانگهی بُرقع از قمر برداشت
مُهر خشک از عقیقِ تَر برداشت
بشر چون خوبی و جمالش دید
فتنهٔ چشم و سِحر ِخالش دید
آن پریچهره بود کهاول روز
دیده بودش چنان جهانافروز
نعرهای زد چنانکه رفت از هوش
حلقه در گوش یار حلقه بهگوش
چون چنان دید، نوشلب بشتافت
بوی خوش کرد و جان او دریافت
هوشْرفته چو هوشْیافته شد
سرش از تابِ شرم تافتهشد
گفت اگر شیفتم ز عشق پری
تا به دیوانگی گمان نبری
گر بوَد دیوْ دیدهافتاده
من پری دیدم ای پریزاده
وین که بینی نه مِهر امروزست
دیر باشد که در من این سوزست
که فلان روز در فلان رهْتنگ
برقعت را ربود باد از چنگ
من ترا دیدم و ز دست شدم
می وصلت نخورده مست شدم
سوختم در غم ِ نهانیِ تو
رفت جانم ز مهربانی تو
گرچه یک دم نرفتی از یادم
با کسی راز خویش نگشادم
چونکه صبرم در اوفتاد ز پای
رفتم و در گریختم به خدای
تا خدایم به فضل و رحمت خویش
آورید آنچه شرط باشد پیش
چون نکردم طمع چو بوالهوسان
در حریم جمال و مال کسان
دولتی کاو جمال و مالم داد
نز حرام اینک از حلالم داد
زن چو از رغبت وی آگه شد
رغبتش زآنچه بُد یکی ده شد
بشر کان حور پیکرش بنواخت
رفت بیرون و کار خویش بساخت
گشت با او به شرط کاوین جفت
نعمتی یافت شکر نعمت گفت
با پریچهره کام دل میراند
بر خود افسونِ چشم ِ بد میخواند
از جهودی رهاند شاهی را
دور کرد از کسوف ماهی را
از پرندش غُبار زردی شست
برگ سوسن ز شنبلیدش رُست
چون ندید از بهشتیان دورش
جامهٔ سبز دوخت چون حورش
سبزپوشی به از علامت زرد
سبزی آمد به سروبن درخورد
رنگ سبزی صلاح کِشته بوَد
سبزی آرایش فرشته بوَد
جان به سبزی گراید از همه چیز
چشم روشن به سبزه گردد نیز
رستنی را به سبزی آهنگ است
همه سرسبزییی بدین رنگاست
قصه چون گفت ماهِ بزمآرای
شه در آغوش خویش کردش جای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر، داستان جوانی پاکدامن و صاحبهنر بهنام «بِشْر» است که روزی زنی بسیار زیبا را در شهر مشاهدهمیکند و زیبایی آن زن او را بسیار مجذوب میکند اما با توجه به علائمی در مییابد که آن زن، متأهل است. بشر بهخانه رفته اما تصویر و خیال آن زن او را رها نمیکند؛ پس برای گشایش به بیتالمقدس رفته تا خدا او را در پاکی و پارسایی یاریکند. در راه بازگشت با شخص مغرور و بداخلاقی بهنام «ملیخا» همسفر میشود. در طول آن سفر ماجراهایی اتفاق میافتد که مسیر زندگی بشر را کاملا دگرگون میکند. این داستان درباره پاکدامنی، درستکاری، توحید و یکتاپرستی عملی است. داستان با تصاویری از عشق و محبت و شور جوانی پایان مییابد.
روز دوشنبه که آمد، بهرامشاه چتر سرسبز به ماه رخسارش کشید.
همچون سبزچراغ، افروخته و نورانی گشت و سبز در سبز گشت همچون فرشتهٔ باغ.
به سوی کاخ سبزگنبد عزیمت کرد و دل و وقت خود را به شادی و نشاط سپرد.
وقتی که شب شد و آسمان همچون باغ بهاری که آراسته و خرم است، پُرستاره گشت.
آرنگ: رنگ، گون. از آن سروقامت خردمند و سبزپوش خواست که تَنگ شکر (دهان تنگش) را بگشاید و سخن بگوید.
آن زیبارو پس از تعظیم و احترام، برای بهرامشاه سخن گفت و راز گشود. (یا فرشته با سلیمان آغاز سخن کرد)
گفت: ای کسی که جان ما به جان تو شاد است و ای کسی که همه جانها فدای تو شوند.
خرگاه شاهی تو سرای نیکبختی مردم است و آستان درگاه تو، بلندمرتبه است.
پایگاه: جای اتکا و استحکام.
تاج در اینجا یعنی تاج گردنبند، گوهر اصلی یک گردنبند. عِقد: گردنبند، رشته مروارید.
پس از آن که مقام شاهی بهرام را دعا و ثنا گفت؛ از لبهای سرخش، چشمه شهد و شیرینی گشود.
گفت: شخصی گرانمایه و عزیز در روم زندگی میکرد؛ آدمی بود خوب و پاکدل مثل عسل ناب.
هر هنر که آدمی میتواند داشته باشد، داشت و افزون بر آن، جمال و نیکویی.
با همه آن خوبی و دانایی کهداشت (مجرد بود) و در فکر ازدواجی پاک و سالم بود.
مردم همه او را دوست داشتند و او را بشر پرهیزگار و پاکدامن مینامیدند. (مصرع اول: او را بر چشم میگذاشتند، عزیز میداشتند)
روزی بشر به آرامی داشت از راه و کوچهای میگذشت؛ راهی صاف بود و بینشیب و بلندی.
عشق بر او ترکتازی و حملهکرد؛ فتنه و غوغا با خرد و عقل بهجنگ برخواست.
بتی دید در لفافه خام؛ همچون ماه تابانی که در میان ابرهای سیاه شب میدرخشد.
بیتوجه به بشر از آنجا میگذشت که ناگهان باد، برقع را از چهره او کنار زد.
باد، فتنه را آغاز کرد؛ ماه از ابر سیاه بیرون آمد.
بشر وقتیکه آن زیبایی را دید؛ پایش سست شد، تیر یکزخمه او را در همانجا از پای درآورد.
چهرهای دید که از غمزه مست، صد هزار توبه را میشکست.
خرمنی از گل بود اما به خوشقامتی یک سرو و چهرهای دلپسند و شسته داشت اما شسته بهخون تذرو. (یعنی سرخ و تابناک و پرحرارت)
خواب غمزش: مستی غمزهاش.
لب او همچون برگ گلی لطیف و تازه و سرخ بود، گلی سرشار از شیرینی و ملاحت.
چشم او همچون نرگسی بود که مست خواب شدهباشد و در آن خواب، رؤیای فتنه و آشوب ببیند!
چهره درخشانش در زیر زلف سیاه همچون حواصلی بود که شکار عقاب شده باشد. (بتاب: تابنده، درخشان. به تاب: در درخشش و در تابش. حواصل یا حواصیل پرندهای سپید است از خانواده لکلکسانان. همچنین «بتاب» بهمعنی تابنده و پیچنده است که وصف زلف است.)
خالی از زلفش سیاهتر و خوشتر؛ چشمی از خال او کافرتر و بیرحمتر.
دلی نبود که عاشق آن زیبایی چشمنواز نشود.
بیاختیار، ناله و آوازی از بشر بلند شد؛ چون ز طفلی که بر گِرَد گازی.
آن ماه تنها و بینظیر، از آن ناله و آواز، بند روبنده را بههم کشید و بست.
با شتاب از آنجا رفت؛ از آن خون کُشتهای که بهگردن خویش کرده بود.
بررُفته در اینجا یعنی دزد زده و غارت شده
با خود گفت: اگر کاری کنم، روا و درست نیست؛ اگر هم بخواهم شکیبایی و صبر کنم، نمیتوانم.
و بجز صبر و شکیبایی چارهای ندارم؛ اگر کاری غیر از این کنم، رسوایی و بدنامیاست.
شهوتی اگر مرا گرفتار کرد، (باید پرهیزگاری پیشه کنم) ناسلامتی مرد هستم، از غم نخواهم مرد.
ترک شهوت، نشانه دین است؛ و اینکار نشانه پاکی و پرهیزگاری است.
بهتر است از اینجا بروم و به بیتالمقدس روی بیاورم.
تا از خدا بخواهم که اینمشکل مرا آسان کند که او بهتر از همگان، خیر و شر امور را میداند.
از آنجا رفت و وسایل سفر را آمادهکرد و به زیارتگاه مقدس رفت.
به خداوند خود پناهبرد از بیم گناه و خود را تسلیم حکم و خواست خدای متعال کرد.
تا چنان او را از دیو و و ابلیس و آلودگی نگاهدارد که دچار خطا نشود.
چون درآنجا بسیار نماز گزارد و سجدهکرد؛ از حریم خانه، پاک و وارسته برگشت.
همراه و همسفری در آن مسیر داشت؛ در حرف و ظاهر نیکخواه اما در عمل و باطن، بدخواه او.
آدم منفیبافی بود که در ایرادگیری بیهمتا بود و بر هر کار و سخنی، هزار ایراد میگرفت (نکتهگیر یعنی ایرادگیر، منفیباف و بدبین)
هر چیزی که بشر میگفت او بهآن ایراد میگرفت و خشمگین میشد.
(میگفت) اینطور است و آنطور نیست و آدمی نباید حرف بیمعنی بزند.
گوینده کنایه است از لب و زبان یعنی بشر زبان را خاموش کرده بود
از بشر پرسید: نامت چیست؟ تا از اینپس بهنام خود، تو را صدا بزنم.
نام ِ رهی: نام بنده. نام بنده را بِشْر گذاشتهاند، بستگی دارد تو مرا با چهنامی بخوانی.
گفت: تو، بشر هستی، مایه ننگ آدمیان؛ منم ملیخا سرور و پیشوای عالمیان.
هرچه در آسمان و زمین است و آنچه در عقل و اندیشه آدمی است
همه را با عقل و دانش خود میدانم و در امور دینی خبره هستم و حلال و حرام همهچیز را میدانم.
یکتنه از دوازده نفر بهترم؛ و متخصصی هستم در تمام دوازده رشته علوم و فنون. (یکفن: متخصص)
کوه و دریا و دشت و بیشه و آب و هرچه که در زیر آسمان است
سرچشمه و منشا همه را دقیقا میدانم که این چهطور درست شد و آن چطور پدید آمد.
مصرع دوم: میدانم بدون نیاز به دسترسیدن به آن.
در هرجایی اگر خطر و تهدیدی باشد آنرا با نگاه تیزبین خود میبینم.
اگر یک حکومت و پادشاهی روبه سقوط و زوال باشد، از پنجاهسال پیش آنرا میفهمم.
فزونی و کمبود دانه و غلات را از یک سال قبل خبر میدهم
در طبابت چنان ماهرم که زیان تب را از تن دور میکنم. (نبض و قاروره اصطلاحات طبی هستند)
مصرع اول: اگر بخواهم جادوگری کنم.
از کیمیاگری من، سنگ تبدیل به جواهر میشود و خاک در دستم تبدیل بهطلا میگردد.
وقتیکه سحر و جادوگری کنم، از رسن پیسه، مار میسازم.
هر معدن گنج که خدا آفرید، من طلسمگشای آن هستم.
هر چه از من بپرسند، از آسمان و از زمین، همه را میدانم.
دانشآباد: یعنی دانشگاه و محل کسب دانش.
وقتی چنین لافهایی زد، بشر از آن گزافگویی و یاوهگویی شگفتزده شد.
ابری سیاه از پشت کوه، برآمد؛ وقتیکه ملیخا آن را دید
گفت: این ابر چرا همچون قیر، سیاه است و ابر دیگر همچون شیر، سفید؟
پُر یعنی فراوان
گفت: این را رها کن، اینها بهانه است (پاسخ را نمیدانی) تیر باید به هدف بخورد!
ابر سیاه، بخاری است دارای آتش و برق؛ عقل این را میپذیرد. (متفق: موافق، متحد، همرای.)
و ابری که مثل شیر یا مروارید سفیدرنگ است در طبع و مزاج، آب کمی دارد.
بادی از جایی وزیدن گرفت؛ ببین باز آن یاوهگو چه گفت! (بوالفضول: یاوهگوی)
بادجنبان یعنی جنباننده و بهحرکت درآورندهٔ باد
بشر گفت: اینهم از قضا و خواست خداست؛ چیزی بیحکم و دستور او انجام نمیشود.
هوش مصنوعی: در دستِ دانش و حکمت خود را کنترل کن، که چه نیازی به گفتن داستانهای پیرزنان داری؟
هوش مصنوعی: سرچشمهٔ باد از هواست و به درستی میتوان گفت که این باد، خاک زمین را به حرکت درمیآورد.
بشکوه یعنی شکوهمند و صاحب هیبت و حشمت.
هوش مصنوعی: این ارتباطی که بین دو نفر برقرار شده، به نوعی از جانب خداوند است. یکی از آنها در جایگاه پایینتری قرار دارد و دیگری در مرتبهای بالاتر است.
گفت: باز مرا دلیل و حجتی نیاوردی، تا کی همه نقشها را به قلم میبندی؟
هوش مصنوعی: ابر مانند سیلی خروشان و ترسناک میآید و کوه را به داخل درهای عمیق میبرد.
هوش مصنوعی: کسی که شمشیرش در اوج افراشته است، تمایل دارد دورتر از محل عبور سیلاب باشد.
هوش مصنوعی: انسانی از روی عقل و درک خود فریادی سر داد و گفت که با دستورات خداوند نباید مخالفت کرد.
هوش مصنوعی: من از رازهای کار بیخبر نیستم، اما در همه علوم از تو دانستهترم.
هوش مصنوعی: اما نمیتوان به خودی خود علت را بیان کرد، زیرا نباید بر اساس برداشتهای خود مسیر را انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: ما که در شرایط نامشخص و مبهم قرار داریم و نمیتوانیم راه را مشخص کنیم، در عوض به تفسیر و تحلیل ظواهر و اتفاقات پیرامونمان میپردازیم.
هوش مصنوعی: پیگیر اشتباهات بودن، نشان از بیبن بودگی در فهم مسائل دارد و اعتماد به اشتباهات، دلیلی بر درستی آنها نیست.
هوش مصنوعی: میترسم وقتی این پرده را کنار بزنند، افرادی که به نادرست میخوانند، دوباره به اشتباه بخوانند و حقیقت را تحریف کنند.
هوش مصنوعی: کسی که شایسته نیست، نباید به این درخت بلند و باارزش نزدیک شود.
عزیمت: افسونی است که دیو از آن میگریزد. مصرع دوم: همچنان در دیو یاوهگویی ماند.
هوش مصنوعی: مدت زمانی بود که آنها به هم میرسیدند و هیچکس به کار خصوصی دیگری کاری نداشت.
هوش مصنوعی: در بیابان خشک و گرم، به خاطر کمبود آب و بیخوابی، فکر و عقل آنها به شدت در حال فعالیت و مشغولیت است.
زمینِ بجوش یعنی زمین و ناحیه پرحرارت و داغ
هوش مصنوعی: به درختی تنومند و بلند که شاخههایش سبز و تمیز است و به سوی آسمان رشد کرده.
هوش مصنوعی: سبزه زیر او مانند حریر سبز است و او با دیدن آن احساس شادی و نشاط میکند.
هوش مصنوعی: در این شعر، به زیبایی و زلالی آبی که در یک کاسه سفالی جمع شده است اشاره میشود. این آب نه تنها شفاف و دلنواز است، بلکه به خوبی در کاسه جا گرفته و حالتی زیبا و دلنشین به آن داده است.
هوش مصنوعی: وقتی آن فضول، آب پاک و زلال را دید که مثل ریحان تازه در میان سفال قرار دارد، شگفتزده شد.
هوش مصنوعی: دوست عزیزم، به من بگو از چه راهی میخواهی که دوباره بپرسم؟
هوش مصنوعی: این ظرف سفالی که دهانهاش باز است، تا زمانیکه به لب آن پر نشده و زیر خاک پنهان است، چه سرنوشتی دارد؟
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن جایی است که به دنبال منبع آب، دور و برِ یک خُم میگردند. در اینجا منظور از "آب این خُم" نشاندهنده ارزش و اهمیت آب است. همچنین با اشاره به کوهپایه، به طبیعت و زیباییهای آن پرداخته و نشان میدهد که این مکان، محلی است که در آن زیباییها و امکانات طبیعی وجود دارد. به عبارتی، این کلمات به دنبال یافتن منبعی برای سیرابی و خوشبختی در دنیای طبیعی هستند.
بشر گفت: کسی از برای آمرزش و بخشش الهی این کار را کرده که بسیار کسان چنین کارهایی کردهاند (مزد در اینجا یعنی پاداش و بخشش الهی)
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین از بیم خطر در دو نیم نگردد، به آرامی در دل خود پنهان شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر بگویی هر چه میخواهی، بیدلیل است، چرا که پاسخ من این گونه است و هر آنچه به زبان میآوری، نادرست میباشد.
هوش مصنوعی: بله، به راستی که برخی افراد برای دیگران زحمت میکشند و بار سنگینی را بر دوش میگیرند.
صد در صد یعنی تا دورترین جای، که گویا در اینجا منظور تا صدفرسنگی باشد. (صد در صدِ آفاق، بیابان جنون است. صائب تبریزی) از اصطلاحاتی است برای اغراق در دوری و بعد مسافت. مثلا ده در ده (دهمیل در دهمیل) یعنی مسافتی که یک چشم بسیار تیزبین بتواند ببیند. (فقیهان زیرکند و ده اندر ده میبینند در فن خود. فیهمافیه مولانا)
هوش مصنوعی: این سرزمین محل زندگی دامداران است و جایی برای شکارچیان و صیادان نیز به شمار میآید.
هوش مصنوعی: آب این کاسه که در آن قرار دارد، برای گرفتن شکار آماده شده است.
غرم یعنی میش کوهی
هوش مصنوعی: تشنهها به سوی آب میروند و با شتاب به سمت آنجا حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: مرد شکارچی، وقتی که راه بسته باشد، با تیر و کمان در انتظار نشسته است.
هوش مصنوعی: به شکار افتاده را زخم میزنند و سپس آن را به قدری میپزند که بتوانند از آن خوراکی درست کنند.
هوش مصنوعی: بندها را به گونهای باز کن که شنونده بتواند از تو تعریف کند.
نهفتهگوی: غیبگو.
هر آنچه که نیت داریم و در دل داریم، دیگران را نیز بر آن پنداریم.
قبلا هم به تو گفتهبودم که بداندیش مباش که پندار بد، عاقبت بدی دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که سفره food را بر روی آب باز کردند، نان تناول کردند و آب نیز به آنها دادند.
هوش مصنوعی: آب، حقیقتاً برای تشنگان لذتبخش، شفاف، خنک و دلپذیر است.
ملیخا بر سر بشر فریاد زد برو آنوَرتر بنشین، برخیز! (تیز یعنی صدای بلند و نیز یعنی از روی تیزی و خشم، آنسوتَرَک یعنی آنسوتر مثالی مشابه: «از وی دوری گُزین و دورتَرَک نشین» یغمای جندقی، منشآت، بخش اول.)
هوش مصنوعی: میخواهم در این آب زلال و پاک غوطهور شوم تا بدنم شفاف و بدون آلودگی گردد.
هوش مصنوعی: بدن من از عرقی که از خستگی و تلاش به وجود آمده، پوشیده شده و خود را در این حالت مملو از کثیفی میبینم.
هوش مصنوعی: باید از آلودگیهای جسمی خود پاک شویم و با تمیزی و صفا به سمت راههای درست و خوب پیش برویم.
هوش مصنوعی: سپس این خمره را میشکنم تا از آسیبهای شکار محافظت کنم.
هوش مصنوعی: انسان به سلیمدل گفت: برخواست و در چنین پیچ و خمهایی مشغول رنگآمیزی نباش.
هوش مصنوعی: چرا آب، که به دلانگیزی خوردهای، این کثیفی را در خود جای میدهد؟
هوش مصنوعی: هر کس که آب بنوشد، نمیتواند به راحتی آب دهانش را در آن بریزد.
درست نیست که سرکه بر آینه بمالی و شرابی صاف را دُردآلود کنی (آینههای آهنین و صیقلیشده قدیمی در صورت تماس با سرکه یا دیگر مواد اسیدی تیره میشدهاند.)
هوش مصنوعی: هنگامی که دیگری به سرما و گرما دچار شد، تنها او به آب شیرین دسترسی پیدا میکند.
هوش مصنوعی: مرد باهوش و دانا به او گفت که او این سخن را نشنید و به همین دلیل ویژگیهای زشت و ناپسند خود را نمایان ساخت.
هوش مصنوعی: او لباسش را درمیآورد و تمام وجودش را در هم تنیده و دور خود جمع میکند و درون خُم میجهد.
هوش مصنوعی: وقتی که به عمق یک موضوع یا احساس نفوذ میکنیم، متوجه میشویم که چقدر مسیر طولانی و پیچیدهای پیش رو داریم.
زیرکی او حریفِ اجل نشد، بسی تقلا کرد و جان کند اما نجات نیافت
هوش مصنوعی: بعد از نوشیدن آب، بدن او به حالت ناآرامی درآمد و در نهایت غرق شد و به زیر آب رفت.
هوش مصنوعی: انسان از دور نشسته و دلزده به دنبال آب است و چشمانش پر از اشک است.
هوش مصنوعی: گفت دوباره این فرد بیاحترام، سلامش را به من دیکته کرد و من آن را نپذیرفتم.
میترسم که این چرکنِ بیلنگه، آب پاک را آلوده و کثیف کند (نمونهخصال یعنی در خصلت بیهمتا و بیلنگه، چرکن یعنی پر از چرک و کثیف)
هوش مصنوعی: آب به خاطر آلودگی او رنگش بد میشود و سپس در سفال، سنگی وجود دارد.
اینگونه پندارهای بد از اشخاص بد و ناپاک برمیآید نه از پاکان و خردمندان.
هوش مصنوعی: هرگز با کسی دوستی مکن که مانند او باطل و پست باشد، جز آنکه خود را در خطر غرق شدن ببینی.
هوش مصنوعی: در این گفتگو، هیچ کس نتوانست سخن بگوید و بسیاری از افراد از آنجا عبور کردند.
هوش مصنوعی: به سوی جلو رفت تا رفیقش را پیدا کند، اما متوجه شد که خود در مشکلات غرق شده است.
هوش مصنوعی: او کسی را دید که در دریا غرق شده و جانش گم شده است، همچون خمی که بر سر خم قرار دارد.
هوش مصنوعی: عجیبی اینجاست که این چه چیزی میتواند باشد! چوبی از شاخه آن درخت جدا شد.
(آن شاخه) را حدودا به اندازه نیزهای، با چنگ و ناخن صاف و بیبرگ و شاخ کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که کسانی که وزن و حجم آب را میسنجند، در آن جا در حال اندازهگیری است، به مانند کسی هستند که در آباندازی مشغول کار است.
خم رها کن: خُم را فراموش کن.
(دریافت که) آن خم (یک خُم کامل نبود بلکه) نیمه یک خم سفالین بود که بر سر یک چاه گذاشته بودند تا جانواران در آب نروند.
در چهِ خاک بردش یعنی او را دفن کرد
مصرع دوم: با دلی غمگین، در کنار قبر او نشست. (سَرین در اینجا قسمت بالای قبر)
هوش مصنوعی: گفت: آن گربه کجاست و پرچم تو کجاست؟ آن پرچم که مشکلات را حل میکند، کجاست؟
هوش مصنوعی: همه ادعاهای تو دربارهی چارهجویی و پیدا کردن راه حل، در کنار موجودات مختلفی که وجود دارند، چگونه میتواند باشد؟ آدمها، دیوان و پریها همه در این ماجرا دخیلاند.
هوش مصنوعی: کسی که ادعا کرده بود میتواند با چنگ زدن به رازهای غیب و دنیای بالای آسمان، به مکاشفه و دانایی دست پیدا کند.
هوش مصنوعی: کجاست آن ادعای دوازده هنر؟ تمام اینها فقط حرف هستند، ای نه مرد و نه زن!
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من خود را آماده میکنم تا با تفکر سریع و زیرکانه، به بررسی وضعیت کارها پرداخته و بر آنها تسلط پیدا کنم.
هوش مصنوعی: آیا تا به حال چاهی را دیدهای که دهانهاش به سمت جلو باز باشد، اما در نگاه خود نتوانی به عمق آن پی ببری؟
هوش مصنوعی: کسی که ما را بر آنچه فصلها در هر موضوعی گفتهاند، آگاه کرده است.
هوش مصنوعی: اگر فصل ما را با هم بشمارید، به شما نخواهیم گفت که چه اصل و اساسی در کار بوده است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در آب فرو میبریم، آتش را در خود احساس میکنیم.
هوش مصنوعی: نقش این دنیا و کارهای آن به گونهای است که از محاسبات و حسابهای ما فراتر رفته است.
هوش مصنوعی: تا آسمان رشتهای را به هم گره زده است، هیچکس نتوانسته از آن خارج شود.
هوش مصنوعی: اگرچه هرچه را دربارهٔ آن موضوع گفتیم، هر دوی ما از تفکر نادرستی صحبت کردیم.
هوش مصنوعی: تو در حال غرق شدن هستی و من همان رستم هستم که تو از وضعیت خود قدردانی نمیکنی، اما من قدردان این وضعیت هستم.
هوش مصنوعی: تو که به دام من فریب خوردهای، چگونه خود را در تلهای که برای من گذاشتهای، گرفتار کردهای؟
هوش مصنوعی: من به خوبی به او فکر کردم، چون خودم هم نیکو بودم و جانم را به خاطر او فدای خوبیهایش کردم.
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و از روی زمین بلند شد، در حالی که لباسش از سمت چپ و راست کنار رفت.
سلَب: جامه، لباس.
هوش مصنوعی: وقتی مهر و موم ازباز شد، کیسهای از آنجا به زیر افتاد.
هوش مصنوعی: زر مصری در آن، هزار دُر وجود دارد که از آن سکههای قدیمی به جای مانده است.
هوش مصنوعی: محبت و علاقهاش را ابراز کرد و سپس این محبت را از او گرفت. او نیز همچنان بر سر کار خود متمرکز ماند.
هوش مصنوعی: توافق این است که لباس او با طلا و زینت و عمامهاش باشد.
هوش مصنوعی: من تمام احساسات و رازهایم را برای کسی نگه میدارم که شایسته آنها باشد و به او اعتماد دارم.
هوش مصنوعی: میخواهم بپرسم که خانه او کجاست تا این پرسش را به کسی که در آن خانه ساکن است برسانم.
با اینکه کمک و خیرش به من نرسید، من در امانت او خیانت نمیکنم
اگر من هم مثل او بدی کنم، عاقبت و سرانجامم مثل سرانجام او خواهد بود
هوش مصنوعی: همچنان که آن جوان با شجاعت در میدان نبرد قرار میگیرد، هنگامی که دروازه بسته میشود، او به دستاوردهای خود دست مییابد.
راه نوشت: راه نوردید.
هوش مصنوعی: چند روزی در آرامش و راحتی به سر برد، سپس به شهر رفت و به دنبال نیازهای خود از جمله خواب و تغذیه بود.
هوش مصنوعی: آن عمامه نشاندهنده این بود که شخصی که آن را بر سر دارد، ممکن است نماینده خداوند باشد.
هوش مصنوعی: مردی که تجربه و دانایی دارد، به شخصی که در مسیر است، میگوید: "بهتر است کمی صبر کنی و بعد راه خود را ادامه دهی."
هوش مصنوعی: در آن محله، چندمین خانهی آنجا یک کاخ بلند و عالی وجود دارد.
بیگمان یعنی بیتردید
هوش مصنوعی: انسان با لباس و کلاه و زرق و برق به سوی آن خانهای رفت که خبر آن را شنیده بود.
هوش مصنوعی: به در کوبید و دلبری با لبهای شیرین وارد شد و آن در رواق بلند را باز کرد.
هوش مصنوعی: بگو چه کاری یا نیازی داری تا برآورده شود، به طوری که مناسب باشد.
هوش مصنوعی: انسانی گفت: من چیزی دارم که میخواهم به کسی بسپارم. حالا آن زن خانه کجاست تا این را به او بدهم؟
هوش مصنوعی: آیا ورود به خانهی تو مجاز است؟ اگر اجازه دهی، با تو حرفی راست و صمیمی بزنم.
هوش مصنوعی: ملیخا، ناظر و نگهبان فرهنگ آسمانی، در طول زمان به چه تغییرات و رنگهایی برخورد کرده است.
هوش مصنوعی: زن از بیرون، مرد را به داخل خانه برد و در کنار سفره، برایش جا آماده کرد.
هوش مصنوعی: شخص خود را زیر نقاب پنهان کرده و میگوید: «بگو چه سخنی درست است.»
هوش مصنوعی: انسان هر داستانی که داشت، همهاش را با زیبایی و شکوه دختر ماهروی گفت.
هوش مصنوعی: او در هنرها با دیگران همصحبت میشود و در این گفتگوها به شنیدن آنها میپردازد.
هوش مصنوعی: زمانی که او به خشم میآید، مانند افرادی که مست هستند، در هر لحظه آغاز به دعوا و سر و صدا میکند.
هوش مصنوعی: بدگمانی به هر چیزی، زیبایی را به زشتی تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: بعضی افراد برای دیگران تلاش میکنند و در این راه خود را نادیده میگیرند.
آن مانند دریا موجزدن و خروشان بودن (و پرادعایی) او و عاقبت آب در دهان ماندنش.
هوش مصنوعی: وقتی او هر آنچه را که دید و شنید، به زبان آورد، همه چیز روشن شد.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که کسی که در حال غرق شدن در دنیا و مشکلات است، باید به یاد داشته باشد که وجود او تحت تأثیر ذات ابدی و باارزش توست. خاک و خانه برای او ماندگاری ندارد و این تعلقات دنیوی در برابر جاودانگی و اصل وجودِ تو اهمیت چندانی ندارد.
هوش مصنوعی: چیزی که قبلاً بیارزش و کثیف به نظر میآمد، اکنون به دلیل سپرده شدن به خاک و دست نیافتن به آن، در جایگاهی باارزش و محترم قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: لباس او هرچه بود جمع کردهام و حالا در دستانم دارم.
روشن کرد یعنی ثابت کرد
هوش مصنوعی: زنی باهوش و کاردان بود که بهدقت هر کلمه را از روی ورق خواند.
هوش مصنوعی: مدتی در مورد آن صحبتهای ناراحتکننده فکر کرد و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت، به طوری که اشکی از چشمانش ریخت و از آن موضوع فاصله گرفت.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که ای بافره و اندیشمند، نیکو مردی از بندگان خدا هستی.
روگشاده یعنی خندان و مهربان
هوش مصنوعی: آیا میتوان به این جوانمردی شک کرد؟ وقتی که تو در حق کسانی که بیپناه بودند چنین کار نیکو کردی؟
هوش مصنوعی: مرد خوب و راستین کسی نیست که تنها به منفعت شخصی فکر کند و از دیگران سود ببرد.
هوش مصنوعی: انسان خوب کسی است که در کارهایش دچار خطا یا اشتباه نمیشود و به وسوسههای مادی مانند پول فریب نمیخورد.
هوش مصنوعی: ملیخا به خاک سپرده شد و جانش را به جایی برد که شایستهاش بود.
آنچه از بدیها دیدی و گفتی، آن درست بود. راست گفتی و هزارچندان (بدتر) بود
هوش مصنوعی: او همیشه در کارهایش به بیوفایی و آزار مردم مشغول بوده و رفتارهای ظالمانه از خود نشان میدهد.
هوش مصنوعی: کارهای نادرست و ظلم بر زن و مرد به همین شکل ادامه دارد و این واقعیت را باید بپذیریم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد دشمنانی با نیتهای بد و خبیث وجود دارند که به مانند مارهای فریبنده و اژدهایانی خطرناک عمل میکنند.
هوش مصنوعی: سالهاست که من از او در رنج و ناراحتیام و جز بدی چیزی از او نمیبینم.
در همان زمان که من به بالین او خفته بودم به من تهمت ناروا میزد و دروغ میبست
هوش مصنوعی: من به اندازهای از باد دور شدهام که مانند ابر در حال حرکت هستم و او به سرعت و با تیزی شبیه برق به سمت من میآید.
هوش مصنوعی: وقتی خداوند مشکلات را از من دور کرد، دیگر درد و غم از درونم رخت بربست.
هوش مصنوعی: اگر کار بدی خوب بود، پس نباید دربارهٔ آن پس از مرگ گفته شود.
هوش مصنوعی: وقتی او از میان ما رفت، ارتباط ما به کلی تغییر کرد.
هوش مصنوعی: تو به خاطر اینکه همسر منی، در انتخاب خودم آزاد نیستم.
هوش مصنوعی: مالکیت و ثروت و زیبایی و جذابیت، به چه چیزی میتواند برسد که بهتر از همسر حلال است؟
هوش مصنوعی: به ازدواجی که خداوند دستور داده، سریعاً کار ما را آماده کن.
هوش مصنوعی: من به خاطر جوانمردی و شجاعت تو، تو را انتخاب کردم.
هوش مصنوعی: اگر به من محبت و علاقه داری، من هم میخواهم از تو مراقبت و پرستاری کنم.
هوش مصنوعی: قصه به پایان رسید و حالا شرایط به این شکل است که من ثروت بسیاری دارم، اما زیبایی و خوبی او بسیار بیشتر از اینهاست.
هوش مصنوعی: سپس پرده از چهره ماه برداشت و نشان خشکی را از عقیقِ تازه گرفت.
هوش مصنوعی: انسان زمانی که زیبایی و نیکی خود را مشاهده کرد، دچار جذابیت و فریبندگی چشم و جاذبههای چهرهاش میشود.
هوش مصنوعی: آن زیبای دلانگیز که در ابتدای روز دیده بودم، مانند روشنیافروز جهان است.
هوش مصنوعی: فریادی کشید که از شدت آن یار در حالتی بیهشی قرار گرفت، مانند حلقهای که به گوشش آویزان است.
هوش مصنوعی: وقتی او این صحنه را دید، با شتاب به طرفش رفت و بوی خوشی به مشامش رسید، و جان او را از آن حس کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که فرد تحت تأثیر احساساتی شدید قرار میگیرد، عقل و هوش او به حالت گیجی میرود و وقتی که کمی به خود来ید و به حالت طبیعی برمیگردد، از شرم و خجالت صورتش میدرخشد.
هوش مصنوعی: اگر از عشق تو دیوانه شدم، نگران نشو که فکر نکنی که کارم به جنون رسیده است.
پری دیدم مخفف پری دیدهام است
هوش مصنوعی: اگر امروز محبت و عشق را نمیبینی، بدان که دیر یا زود این آتش درون من شعلهور خواهد شد.
هوش مصنوعی: در آن روز خاص، در یک مکان تنگ و باریک، باد ناگهان چادر یا پوشش تو را از دستت گرفت.
هوش مصنوعی: من تو را دیدم و از شدت عشق و شوق به تو، به حالتی مست و غرق در احساسات درآمدم، در حالی که هنوز به وصالت نرسیدهام.
هوش مصنوعی: در دل غم پنهان تو آتشزده شدم و جانم به خاطر محبت تو از دست رفت.
هوش مصنوعی: هرچند که تو یک لحظه هم از یادم نرفتی، اما هیچوقت راز دلم را با کسی در میان نگذاشتم.
هوش مصنوعی: وقتی صبر و تحمل من تمام شد، از پا درآمدم و به سوی خداوند فرار کردم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خداوند به لطف و رحمت خود آنچه را که لازم است، برایم به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: زمانی که به زیبایی و ثروت دیگران طمع نداشتم و از آنها دوری کردم.
هوش مصنوعی: این بیت میگوید: شخصی که زیبایی و ثروتش را از راه نادرست به دست آورده است، اکنون از راه درست و حلال به من بخشیده است.
هوش مصنوعی: زمانی که زن متوجه رغبت و علاقهمندی مرد میشود، تمایل او نیز به همان اندازه افزایش مییابد و به یک نفر تبدیل میشود.
بشر که آن حورپیکرِ زیباروی با مهربانی او را نواخت از خانه بیرون رفت و کار را انجام داد
هوش مصنوعی: او با شخصی همراه شد که شرطی داشت، و به همین دلیل نعمتی به دست آورد. به خاطر این نعمت، شکرگزاری کرد.
هوش مصنوعی: دختر زیبایی با چهرهای دلربا، دلش را شاد میکند و به خود جادوگری میآموزد که چشمهای بد را دور کند.
هوش مصنوعی: شاهی را از وضعیت دشوار نجات داد و او را از زیر سایه ی کسوف دور کرد.
هوش مصنوعی: از پرندهای که غبار زردی را با خود آورد، برگهای سوسن از خاک نرم و لطیف روییدند.
هوش مصنوعی: زمانی که او از بهشتیان دور شد، لباس سبزی برایش دوخت که شبیه به خورشید است.
هوش مصنوعی: پوشیدن لباس سبز بهتر از نشانهی زرد است، زیرا رنگ سبز به درخت سرو میسازد.
هوش مصنوعی: رنگ سبز نشانه خوبی و صلاح است و زینت و زیبایی فرشتهها را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: زندگی با نشاط و شادابی به انسان انرژی میدهد و همه چیز در زندگی میتواند دلانگیز و خوشایند باشد؛ به ویژه وقتی که به زیباییهای طبیعت، مثل سبزهها و greenery، نگاه کنیم.
هوش مصنوعی: هر گیاهی به سبزی و رشد خود دلیلی دارد و این سرسبزی همه ناشی از رنگ و حالتی است که دارد.
هوش مصنوعی: هنگامی که ماه که نماد زیبایی و آرامش است، داستان را روایت کرد، شاه بزمآرای او را در آغوش گرفت و به او جایگاه ویژهای بخشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.