سپهر قدرا بر درگهت «نظیری » را
گمان نبود که بیند به کام دل دشمن
اگرچه دل که ز پیوند تو بریده شود
به راحتش نتوان دوختن به صد سوزن
به عده تو نشستم پری وشی زادم
که خاطرم به عطای تو بود آبستن
دمی به نظم جواهر کنار و کف بگشا
که رشته زیر زبانم گسسته در عدن
دگر به سوی سخن زین غضب نمی آیی
که من به دقت مدح تو درشدم به سخن
تو گر ز راه سخن در روی به مدحت خویش
به آن زمان به طریق ادب برانم من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و آرزوی شاعر به معشوقش است. شاعر از احساسات عمیق خود نسبت به محبوب سخن میگوید و تأکید میکند که دل بردن از محبوب، کار سختی است. او به ثمرهی عشقش که به خاطر محبوب به ثمر نشسته اشاره میکند و از معشوق میخواهد تا با کلمات زیبا و دلنشین خود به او نزدیکتر شود. در نهایت، شاعر ابراز میکند که اگر معشوق به ادب و گفتار نیکو روی آورد، او نیز به زیبایی و ادب به وصفش خواهد پرداخت.
هوش مصنوعی: آسمان قدر و منزلت تو، گمان نمیبرد که در خانهات کسی مثل «نظیری» بتواند با دلخوشی و رضایت، دشمنی را ببیند.
هوش مصنوعی: دوست داشتن و پیوند عاطفی به قدری عمیق است که حتی اگر دل از آن جدا شود، نمیتوان به سادگی آن را درمان کرد و به آرامش رساند.
هوش مصنوعی: در جمع تو نشستهام، و وجودم به خاطر محبت و بخشش تو پر از امید و آرزوست.
هوش مصنوعی: لحظهای بگذار جواهرات را در کنار خودت بیاوری و از زیباییهای آنها صحبت کنی، زیرا کلمات و احساسات من در این دنیای زیبا به شدت ناپایدار شدهاند.
هوش مصنوعی: دیگر به خاطر خشم و کینهات به سمت صحبت کردن دربارهام نمیآیی، چون من به طور دقیق در وصف تو سخن گفتم.
هوش مصنوعی: اگر تو با زبان خود به ستایش از خود بپردازی، در آن لحظه من نیز با روش ادب، از تو حمایت میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.