گنجور

 
نظیری نیشابوری

یک آه گرم صیقل زنگار عالمست

موقوف لب گشادن ما کار عالمست

مشاطه فراق تو بر چهره ام نوشت

خونابه ای که گونه رخسار عالمست

خودرایی خیال تو از دیده ام رماند

آن معنیی که قبله گفتار عالمست

بر من شب فراق شد از جرم ناکسی

صبحی که طالع از در و دیوار عالمست

صیاد، بی کرشمه تو دانه نفکند

در دام هر نگه که به پرگار عالمست

این عیب و عار عشق و هنر را کجا برم

کانم نمی خرد که خریدار عالمست

حور و کنار کوثر و رضوان و صحن خلد

ما و جمال یار گلزار عالمست

تا یک دلت پسند کند قرب او مجوی

سرمایه قبول در انکار عالمست

گر پیر سالکی خبر از طفل راه پرس

شرم از طلب مدار که زنار عالمست

قانون شکوه چند «نظیری » نوا کنی؟

این نغمه تو باعث آزار عالمست