گنجور

 
نظیری نیشابوری

آن که بر ما رقم کین زده از کینه ما

نقش خود دیده در آیننه ز آیینه ما

عید و نوروز بود مکتب ما را هر روز

به محبت گذرد شنبه و آدینه ما

محضر سلطنت عشق اگر بخوانند

خاتم و سکه برآرند ز گنجینه ما

خورده دل زخمی از آن غمزه که نتوانی دوخت

تو که صد بار فزون دوخته‌ای سینه ما

زان نگاهی که به دنبال چشمت نرسد

خون فرو می چکد از خرقه پشمینه ما

آزمودیم، به زور می امسال نبود

قدحی داشت خم از باده پارینه ما

طرفه شوری سحر از سینه «نظیری » برخاست

ساخت کار همه را گریه دوشینه ما