گنجور

 
نظیری نیشابوری

از صبح روزگار گشاد جبین مجو

روی شکفته از دل اندوهگین مجو

چشم ثبات مهر ندیدم بر آسمان

جنسی که بر فلک نبود از زمین مجو

قاصد پیام یار ز ما آورد به ما

اینجا نشان مقدم روح الامین مجو

آنجا که زلف و چهره نمودند جادویی

گر مریم است معجزش از آستین مجو

تمثال خوبی دو جهانت نموده اند

نقشی که در تو نیست ز روم و ز چین مجو

در زلف و رخ نظاره کن و خال لب نگر

راه گمان مپوی و مقام یقین مجو

عشاق او ز نور و ز ظلمت گذشته اند

در کشوری که عشق بود کفر و دین مجو

تلخ از لبش چو نحل عسل جوش می زند

گر نیش بایدت نخوری انگبین مجو

با نیک و بد بساز «نظیری » ز روزگار

گر باغبان گیا دهدت یاسمین مجو