از صبح روزگار گشاد جبین مجو
روی شکفته از دل اندوهگین مجو
چشم ثبات مهر ندیدم بر آسمان
جنسی که بر فلک نبود از زمین مجو
قاصد پیام یار ز ما آورد به ما
اینجا نشان مقدم روح الامین مجو
آنجا که زلف و چهره نمودند جادویی
گر مریم است معجزش از آستین مجو
تمثال خوبی دو جهانت نموده اند
نقشی که در تو نیست ز روم و ز چین مجو
در زلف و رخ نظاره کن و خال لب نگر
راه گمان مپوی و مقام یقین مجو
عشاق او ز نور و ز ظلمت گذشته اند
در کشوری که عشق بود کفر و دین مجو
تلخ از لبش چو نحل عسل جوش می زند
گر نیش بایدت نخوری انگبین مجو
با نیک و بد بساز «نظیری » ز روزگار
گر باغبان گیا دهدت یاسمین مجو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دل گشاد کار خود از آن و این مجو
این قفل را کلید ز هر آستین مجو
روی دل از خسیس نهادان طلب مکن
از خار و خس ملایمت یاسمین مجو
حال دل گرفته به هر بی بصر مگوی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.