گنجور

 
نظیری نیشابوری

جان به لب از شوق و می آرند پیغامم دروغ

دوست دور و نامه می سازند بر نامم دروغ

راهب بتخانه را عز کرامت کی دهند

هست کشفم مکر و استدراج و الهامم دروغ

بسته طامات رعنایان ره گردیده ام

چون روم دنبال حق افکنده در دامم دروغ

محو نیرنگ مجازم ذوقم از تحقیق نیست

راست چون گویم که شیرینست در کامم دروغ

رو به سوی قبله دارم دل به سوی سومنات

در نهان کفرم یقین در ظاهر اسلامم دروغ

رام از افسانه و افسون هرکس می شوم

گر خوشم آید سخن اندازد از بامم دروغ

چهره رنگین کرده عکس ساغر و پیمانه ام

پرتو مهر شفق افکنده بر شامم دروغ

همچو طفل بی پدر می گریم از حرمان بخت

می دهد مادر نوید نقل و بادامم دروغ

چون سپندم بر سر آتش «نظیری » بی قرار

گر کسی در عشق گوید هست آرامم دروغ