هستیم با تو بر سر عهد قدیم خویش
ما گم نکردهایم ره مستقیم خویش
در بیخودی ز جور تو کردم شکایتی
شرمندهام بسی ز گناه عظیم خویش
هرگز به بخت تیره خود برنیامدم
کافر زبون مباد به دست غنیم خویش
گر دیر کرد پرسش ما یار، عیب نیست
بیمار عشق، ناز کشد از حکیم خویش
شکر خدا که کوی خرابات منزل است
گر کعبه ره نداد مرا در حریم خویش
در حیرتم که از چه مرا کشت نکهتش
آن گل که مرده زنده کند از شمیم خویش
از ما مدار نکهت پیراهنی دریغ
گل کی کند مضایقهای در نسیم خویش
از قرب و بعد، شکر و شکایت نمیکنم
شستم در آب، دفتر امید و بیم خویش
زان توبه کردهای که شرابت نمیدهند
قدسی مباش غره به نفس سلیم خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فردا که هر غنیم نماید غنیم خویش
دست منست و دامن یار قدیم خویش
یا رب بمذهب که بود سوختن روا
آنرا که پرورند بناز و نعیم خویش
گر پی برد غنی که چه سودست در کرم
[...]
هرگز گلی شکفته نشد از نسیم خویش
گاهی توجهی به غلام قدیم خویش
نشناسدم کسی که ندارم قرینه ای
عنقا نهفته ماند ز مثل عدیم خویش
درهم تر از حساب تو کاری است چون کنم
[...]
درمانده ام به صحبت امید و بیم خویش
گه نوحه سنج خویشم و گاهی ندیم خویش
کامی که از شرف محک جود حاتم است
می بایدم گرفت از بخت لئیم خویش
هوشم فدای نکهت آن گل که تا ابد
[...]
سر را بر آستانهٔ فکر صفات نه
زنهار پا دراز مکن از گلیم خویش
ز احسان زید و عمرو مکن چشم دل دوبین
چون کورباطنان مده از کف کریم خویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.