گنجور

 
نظیری نیشابوری

با حکمت ایستاده‌ام اینم پناه بس

با عفوت این گنه که ندارم گناه بس

حسنت که خط نوشت به خونم درنگ چیست

یک مؤمن و دو کافر هندو گواه بس

هرچند از دلم غم دیرینه پرسش است

مکتوب تو فراق تو را عذرخواه بس

تعویذ چشم زخم وصال تو هجر تست

نقصان ماه حرز تمامی ماه بس

گو کوکب براق سواران در ابر باش

در تیره شب دلیل رهم برق آه بس

بادم که نور دیده یعقوب می برم

از مصر بوی پیرهنم زاد راه بس

صد خاندان ز آه ضعیفی تبه شود

روز سپید را دم شاه سیاه بس

دیوانگان ز ماه نو آشفته می شوند

شور مراست جلوه پر کلاه بس

حیف آیدم که آن خم ابرو ترش شود

بهر نظارگی تو ضبط نگاه بس

امید هست سود و زیان سربسر شود

سرمایه ام خجالت تقصرگاه بس

آوردن شفیع «نظیری » خیانت است

امید بنده بر کرم پادشاه بس