اکسیر حسن در نظر پارسا شناس
اقبال اهل دل ز قبول خدا شناس
گر عکس روی خویش در آیینه دیده ای
توحید شیخ و شرک برهمن بجا شناس
اسرار عشق گل به سر دار می کند
کیفیت هواش ز نشو و نما شناس
خصم است باغ، دیده معنی شناس را
گل را به آشنایی باد صبا شناس
سلطان مال خواه گدای رعیت است
درویش بی سؤال به از پادشا شناس
گاهی شود کش از در دل ها طلب کنند
خاصان شاه را به لباس گدا شناس
سر از قدوم عاجز و درویش بر مدار
ظل فقیر سایه بال هما شناس
از میکده همین که برونت می کنند
ممنون عاطفت شو و محض عطا شناس
دانی نعیم و حور «نظیری » به نقد چیست
وجه معاش و خادمه مدعا شناس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دردی که سازگار تو گردد دواشناس
زهری که خوشگوار شد آب بقاشناس
نان جوین خویش به از گندم کسان
پهلوی خشک خویش به از بوریا شناس
هر طایری که سایه به فرق تو افکند
[...]
در کفر حق پرست شو آن گه خداشناس
بیگانه را یگانه شو و آشنا شناس
با جغد، پاس کنج خرابی نگاه دار
هر سایه ای که بر تو فتد از هما شناس
محو جمال یار شو و سیر خلد کن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.