اکسیر حسن در نظر پارسا شناس
اقبال اهل دل ز قبول خدا شناس
گر عکس روی خویش در آیینه دیده ای
توحید شیخ و شرک برهمن بجا شناس
اسرار عشق گل به سر دار می کند
کیفیت هواش ز نشو و نما شناس
خصم است باغ، دیده معنی شناس را
گل را به آشنایی باد صبا شناس
سلطان مال خواه گدای رعیت است
درویش بی سؤال به از پادشا شناس
گاهی شود کش از در دل ها طلب کنند
خاصان شاه را به لباس گدا شناس
سر از قدوم عاجز و درویش بر مدار
ظل فقیر سایه بال هما شناس
از میکده همین که برونت می کنند
ممنون عاطفت شو و محض عطا شناس
دانی نعیم و حور «نظیری » به نقد چیست
وجه معاش و خادمه مدعا شناس