ای صبا از گل عطار نشانی به من آر
وز گلستان نشابور خزانی به من آر
خط ترخانی جاوید به عالم ندهند
بگذر از عالم و منشور امانی به من آر
فرصتم نیست که از سنگ قضا سر خارم
گر امانی نبود تاب و توانی به من آر
تیرباران ستم از پی هم چند رسد؟
ناوکی میکشم از سینه کمانی به من آر
هر نشانی که ز سوداش دهی سود دهد
اگر از مایه نماندست زیانی به من آر
کشت زار طربم تشنه آتش شده است
مطرب ابر دم برق زبانی به من آر
چون شرر در دل سنگست ز جانان سخنم
تا برآرم نفسی سوخته، جانی به من آر
ملک گیران سخن سکه به باطل زدهاند
زین هم سیم دغم نقد روانی به من آر
دلم از صنعت الفاظ «نظیری» بگرفت
از دم پرهنری ساده بیانی به من آر