گنجور

 
نظیری نیشابوری

به بی‌رحمی دلی دارد دل صیاد از آن خوش‌تر

زبانی در کنایت سیلی استاد از آن خوش‌تر

به خود قیدی نداری با وجود حسن و زیبایی

ز هر خوبی که داری خاطر آزاد از آن خوش‌تر

فریب خنده می‌خواند عتاب غمزه می‌راند

ز خوبان خوش بود مهر و وفا بیداد از آن خوش‌تر

چو دریا می‌کشم دم در خود و در جوش می‌آیم

که خاموشی خوشش می‌آید و فریاد از آن خوش‌تر

ز بیدادش نمی‌نالم گَرَم زیر و زبر سازد

بنایی کو کند ویران نهد بنیاد از آن خوش‌تر

نثاری بر رخ او صد عوض در زیر لب دارد

برو جانی گر افشاندیم صد جان داد از آن خوش‌تر

«نظیری» جذبه‌ای باعث نصیحت می‌کند خاصت

اگر فضلی نداری عشق مادرزاد از آن خوش‌تر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode