قاصد دلی آزرده تر از آبله دارد
می آید از آن کوی و ز رفتن گله دارد
کس خیمه نیفراخت به سرچشمه حیوان
گاهی گذری خضر برین مرحله دارد
شاید که شود جلوه گر از غیب جمالی
چشمی همه کس بر ره این قافله دارد
معشوق جمیل است و غیور ار نه بگویم
مجنون نسب از لیلی این سلسله دارد
هویی به فراغت نکند در همه صحرا
دیوانه که آهوی رمان در گله دارد
دریاش همی باید و در ظرف نگنجد
صد گونه الم طایر کم حوصله دارد
فارغ نشوم یک نفس از بندگی عشق
شکرانه فرضی که کنم نافله دارد
بی باده کنم مستی و بی نغمه زنم ذوق
اینک می و نی، هرکه سر مشغله دارد
چون گفته و ناگفته به سنجیدن بخت است
شعری که نگفتست «نظیری » صله دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از گردش افلاک کجا دل گله دارد
این خانه ویران چه غم زلزله دارد
هر چند شکستن پر و بالی است گهر را
یوسف ز دل آزاری اخوان گله دارد
از شکوه همین موج سراپای زبان نیست
[...]
دور از تو قدح شکوه صراحی گله دارد
از حسرت لعلت دل جام آبله دارد
تنها به دلی چشم تو راضی نشد از من
دزدی است که سر در پی این قافله دارد
آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد
اندیشه اگر خون نشود حوصله دارد
چشمم ز هماغوشی مژگان گله دارد
این ساغر حیرت صفت آبله دارد
شمشادقدان را به گلستان خرامت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.