گنجور

 
نظیری نیشابوری

با آنکه ز مهرش به دلم حور نگنجد

در دیده او نقش من از دور نگنجد

پروانه به مهتاب کند نورفشانی

کز عیش به خلوتگه او نور نگنجد

از گریه من عشرت او تلخ مسازید

در بزمگه خوش نمکان شور نگنجد

سلطان و گدا بر در میخانه خرابند

در حلقه ما شوکت فغفور نگنجد

ما را چه محل، لیک عزیزان نپسندند

هر دل که درو ناله رنجور نگنجد

نومیدی و آنکه ز تو این تیرگی بخت

در روز سیاه و شب دیجور نگنجد

ما و روش دیر که دریای خطا شوست

در شرع غلط گونه منصور نگنجد

از صد ره ویرانه پری جلوه کنان رفت

زان روی که دیوانه به معمور نگنجد

گرمست نیی دم مزن از عشق «نظیری »

کاین ذوق و هوس در سر مخمور نگنجد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode