گنجور

 
بابافغانی

سیمای توام در دل پر نور نگنجد

نور شجر حسن تو در طور نگنجد

در حلقه ی دلها ز صدای نی تیرت

شوریست که در انجمن سور نگنجد

بر کنگره ی وحدت و بردار حقیقت

غیر از سر شوریده ی منصور نگنجد

از رشک گریبان تو داغست دل من

چندانکه درو مرهم کافور نگنجد

چینی شکنان را هوس رفتن چین نیست

در بزم گدایان تو فغفور نگنجد

از تیغ مپوشان سر اگر همسر عشقی

در حلقه ی مستان سر مستور نگنجد

مرغ دلم از کعبه زند فال خرابات

چون بوم که در منزل معمور نگنجد

ما زخم تبر خورده ی قربانگه عشقیم

در پهلوی ما غیر بساطور نگنجد

آلوده مکن دامن پرهیز، فغانی

برخیز که در صومعه مخمور نگنجد