گنجور

 
نظیری نیشابوری

این جا نه بهر سنگ سیه نور فروشند

این مایه بینش نه بهر کور فروشند

فریاد که هرکس به اسیری فتد او را

شرطست که از خویش و وطن دور فروشند

غیرت نگذارد که به چشم و دل منکر

یک ذره ز خاکستر منصور فروشند

زیبنده بود دعوی مستوری خوبان

هرچند که جولان به سر طور فروشند

سردست چنان خانقه و دیر که آتش

در وادی دوری شب دیجور فروشند

آن دردکشانی که شناسای عیارند

فردوس به یک خوشه انگور فروشند

اخراج مغل خواهم و تاراج قزلباش

کز هند برند و به نشابور فروشند

در عشق تو با قدر و بهایم که عزیز است

ویرانه که در کشور معمور فروشند

قربان شدگان تو به قصاب سر کوی

یک سینه به صد ضربت ساطور فروشند

با ریش دل و سینه ناسور «نظیری »

خوش باش که کم بنده رنجور فروشند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode