بیا که بی تو غم از خاطرم به در نرود
وداعم از دل و هجرانم از نظر نرود
در آن بساط که من خوان عشرت آرایم
مگس ز تلخی من جانب شکر نرود
ز شهر خویش مرا شهرت تو دور انداخت
به اختیار کسی جانب سفر نرود
چه می شود، چو کریمان ره غریب زنند
ره دیار ببندند تا خبر نرود
به طبع شوخ تو نازیم و آن پذیراییش
که گر سخن رود از خاطرت اثر نرود
دلم به یاد تو دریا نمود چشم و هنوز
می خیال تو در ظرف مختصر نرود
تن نزار و دل بردبار خواهد عشق
که از نسیم به جوش آید و بسر نرود
چو خون مرده سیه روی باد در ته پوست
دلی که بر سر پیکان و نیشتر نرود
بر آستانه رهی می نما «نظیری » را
که قدر مجلس خاصان به اینقدر نرود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوشا دلی که مدام از پِی نظر نرود
به هر دَرَش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لبِ شیرین نکردَنَم اولی
ولی چگونه مگس از پِی شکر نرود
سوادِ دیدهٔ غمدیدهام به اشک مشوی
[...]
مرا هوای تو هرگز زسر به در نرود
خیال چشم سیاه تو از نظر نرود
سرم به پای مزن گر بر آستانه ی تست
که گر سرم برود عشق تو ز سرنرود
به باغ اگر دگران میل و جانبی دارند
[...]
به گریه نقطه خال تو از نظر نرود
که داغ لاله به خونابه جگر نرود
ز چاه خوبی یوسف نمی شودخس پوش
به بند حسن گلوسوز از شکر نرود
چه سود دولت دنیا خسیس طبعان را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.