گنجور

 
نظیری نیشابوری

رفتی به بزم غیر و نکونامی تو رفت

ناموس صدقبیله ز یک خامی تو رفت

اکنون اگر فرشته نکو گویدت چه سود

در شهر صد حکایت بدنامی تو رفت

هم صحبت رقیب شدی از غرور حسن

نام خوش تو در سر خودکامی تو رفت

یاران متفق همه انکار می کنند

هرجا حدیث نیک سرانجام تو رفت

رندی که می فروش ندادیش درد می

مشهور خاص و عام به هم جامی تو رفت

برد از رخ تو رنگ حیا باده هوس

شرمی که بود در همه جا حامی تو رفت

با کاو کاو غمزه «نظیری » اثر نماند

فارغ نشین که خون دل آشامی تو رفت