گنجور

 
نظیری نیشابوری

خمار می به لبم قفل زد ایاغ کجاست؟

کلید میکده گم کرده ام چراغ کجاست؟

نه عندلیب غزل خوان نه شاخ گل خندان

درین بهار کسی را دل و دماغ کجاست؟

شکوفه را به نم ابر جامه در گرو است

برهنه را سر و سامان عیش باغ کجاست؟

یکی به گرد گلستان خویش سیری کن

ببین که یک گل بی صد هزار داغ کجاست؟

هزار جنس مرادم به وقت در گرو است

دمی که صاحب وقتی دهد سراغ کجاست؟

ز شغل کار خودم یک نفس رهایی نیست

محبتی که دهد از خودم فراغ کجاست؟

به خون دیده «نظیری » بساز و باده مخواه

برای زاغ میی همچو خون زاغ کجاست؟

 
sunny dark_mode