لیک پیِ اسب چرا بیرخ شاه آمدهای
پیل بودی تو چرا مات ز راه آمدهای
برگبرگشته و تنخسته و بگسستهلگام
هوش خود باخته با حال تباه آمدهای
ای فرس قافلهسالار تو کشتند مگر
که تو با قافلهٔ آتش و آه آمدهای
اندکی پیش تو را بال هما بر سر بود
چه شد آن سایه که اینجا به پناه آمدهای
چون شد آن شاه و سپاهی که به میدان بردی
که تو تنها همه بیشاه و سپاه آمدهای
با رخ سرخ برفتی زیر ما تو کنون
چه خطا رفته که با روی سیاه آمدهای
با همان شاه که بردی تو به میدانِ بلا
بیگنه کشته عدو و تو گواه آمدهای
شه ما را مگر افکندهای ای اسب به خاک
عذرجویان ز پی عفو گناه آمدهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمدهای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمدهای
باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه
گر به پرسیدن این بخت سیاه آمدهای
کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.