گنجور

 
نیر تبریزی

گر نه چشمان تو در قصد گرفتارانند

ز چه هر گوشه از او صف زده خونخوارانند

مکن ایباد پریشان سر زلفش زنهار

که بهر حلقه از اندام گرفتارانند

تو ز می مست شکر خواب چه دانی که بشهر

هر شب از نیش سر زلف تو بیدارانند

بر حذر باش که آن نافه ی مُشگین ، ز صبا،

نشود باز که در شهر دلقکارانند

شیخ گو نخوت بیهوده برندان مفروش

غالب آنست که وارسته گنکارانند

صوفیانرا شو دار منعکس ایندلق ریا

همه دانند که اینقوم چه سگسارانند

بادب پای بمیخانه نه ایسالک راه

که بهر پای خم میگده هشیارانند

نیرّ این خرقهٔ پشمینه برانداز ز دوش

رهروان حرم عشق سبگبارانند