گر نه چشمان تو در قصد گرفتارانند
ز چه هر گوشه از او صف زده خونخوارانند
مکن ای باد پریشان سر زلفش زنهار
که به هر حلقه از اندام گرفتارانند
تو ز می مست شکر خواب چه دانی که به شهر
هر شب از نیش سر زلف تو بیدارانند
بر حذر باش که آن نافهٔ مُشکین ، ز صبا،
نشود باز که در شهر دلقکارانند
شیخ گو نخوت بیهوده به رندان مفروش
غالب آن است که وارسته گنهکارانند
صوفیان را شود ار منعکس این دلق ریا
همه دانند که این قوم چه سگسارانند
به ادب پای به میخانه نِه ای سالک راه
که به هر پای خُم میکده هشیارانند
نیرّ این خرقهٔ پشمینه برانداز ز دوش
رهروان حرم عشق سبکبارانند