گنجور

 
نیر تبریزی

ای قدت سرو، اگر سرو به رفتار آید

وی لبت غنچه، اگر غنچه به گفتار آید

زلفت ار برد به یغما دل شهری چه عجب

هر چه گویند از آن رهزن طرّار آید

گر دو صد ناوکم آید ز تو بر سینهٔ ریش

چشم آنست هنوزم که دگر بار آید

دم جان بخش مسیحاست سحرخیزان را

سخن تلخ کزآن لعل شکر بار آید

یا رب آن خال که ما را شد از او روز سیاه

به بلای خم زلف تو گرفتار آید

آنکه بیمار غمت کرد ز دوری نیّر

دل قوی دار که خود نیز پرستار آید