همه را چشم عنایت زتو شیرین پسر است
من تعنت نکنم هرچه تو باری شکر است
دی برویم نظری کرد و دوایم فرمود
می ندانست که بیماری من از نظر است
گل بصد ناز شکفته است تو در خواب هنوز
خیز ای بلبل شوریده که وقت سحر است
خواهم از بخت که با من همه بیداد کنی
تا نه بندد بتو کس مهر که بیدادگر است
شمع را با پر پروانه سر و کار نبود
گنهه از آتش سوداست که در زیر پر است
بست در بر رخم اغیار بخندد سهل است
گر بزخمم نمکی هست ز جای دگر است
گر بدی گفت رقیبی تو به نیکی بگذر
می نه بینی که بدو نیک جهان در گذر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
نه همی بینی کاین چرخ کبود از بر ما
بسی از مرغ سبک پرتر و پرندهتر است؟
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید
[...]
بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است
که همه کار جهان رنج دل و دردسر است
تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی
مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است
عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند
[...]
اینک آن روی مبارک که سزای نظر است
مه چه باشد که ز خورشید بسی خوبتر است
روح پاک است مصور شده از بهر نظر
ور نه این حسن نه اندازه روی بشر است
سخنت آب حیات است و نفس مشک و عبیر
[...]
در شب هجر که از روز قیامت بتر است
مردم دیده من غرقه به خون جگر است
ساکن از آب شود آتش و یا از دیده
غرقه آییم و هنوز آتش ما تیزتر است
به طراوت رخ تو رشک گل سیراب است
[...]
هرکه از خود خبری دارد، ازو بیخبر است
عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است
مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست
وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است
بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.