نکرد از لابه ای بیمهر اگر خوی تو تغییری
بسازم من بخویت هین بکش زارم بشمشیری
شب دوشین بگردن دیدمی از مشک زنجیری
پریشانم از اینخواب جنون ایزلف تعبیری
طبیبم بر سر بالین رسید اما بهنگامی
که تن درتاب و جان بر لب نه ایمانی نه تقریری
حکایتهای زلف او دراز و عمر شب کوته
نمیگویم متاب ای صبحدم یک لحظه تأخیری
کمانداری که دل خون میخورد از حسرت تیرش
زمن غافل گذشت ایطالع برگشته تدبیری
وفا بر وعدۀ قتلم نکردی یاد دار ایمه
که از کوی تو ما رفتیم و دردل حسرت تیری
نشد رامم رقیب ای آه خر من سوز امدادی
رمید از من حبیب ای نالۀ شبگیر تأثیری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این poem از غم و درد عاشقانه خود سخن میگوید. او به محبوب خود اشاره میکند و از بیمهری و تغییر خوی او گلایه میکند. در بیداری و خواب، احساس پریشانی و جنون را تجربه میکند و به حال خود ناله میزند. شاعری که به تعبیر خوابها پرداخته و دلبستگی عمیقش را به زلف محبوب توصیف میکند، از کوتاهی عمر و دراز بودن حکایتهای عاشقانه یاد میآورد. او از تأخیر صبح و وفای محبوبش نیز شکایت میکند و در نهایت از حسرت و ناکامی ناشی از عشق ناموفقش میگوید.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم برای تو تغییراتی ایجاد کنم، با اینکه از نالههای بیرحمت هیچ ترسی ندارم، پس بکش مرا با شمشیر خودت.
هوش مصنوعی: در شب گذشته، زنجیری از مشک بر گردنم دیدم که نشان از بیقراریام داشت. از این خواب عاشقانه و دیوانگی، تعبیری نداشتم.
هوش مصنوعی: پزشک به بالین من آمد، اما در زمانی که بدن در تب و جان در حال خروج بود، نه ایمان داشتم و نه حرفی برای گفتن.
هوش مصنوعی: من داستانهای زلف او را طولانی و عمر شب را کوتاه نمیکنم، ای صبح، لطفاً یک لحظه هم تأخیر نکن.
هوش مصنوعی: کمانداری که از حسرت تیرش دلش پر از غم و اندوه است، به راحتی از من غافل شد و اکنون برگشته تا تدبیری بیندیشد.
هوش مصنوعی: تو به عهدی که بر جانم بستی وفا نکردی، به یاد داشته باش که ما از کوی تو رفتهایم و در دلمان حسرتی مانند تیر وجود دارد.
هوش مصنوعی: دشمن نتوانست مرا تسلیم کند، ای آه، چقدر قلبم سوخته است! یاری من از دستم رفت و محبوبم از من دور شد. ای نالههایی که در نیمههای شب به وجود آمدهاند، چه تاثیری دارند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرید پیر خمارم که دارد این چنین پیری
غلام همت عشقم که دارد این چنین میری
به ملک دنیی و عقبی خریدم کنج میخانه
ازین سودا که من کردم جهانی یافت توفیری
اگر رند خراباتم که خم باده می نوشم
[...]
کیم من؟ بیدلی، بیچارهای، از خویش دلگیری!
به آب تیغ خوبان تشنهای، از جان خود سیری!
(ز سر تا پا گنه کارم، ندارم عذر تقصیری
ز چشم افتاده یارم، رفیقان چیست تدبیری؟)
نثار جان بدست و، دیده خواهش بره دارم
[...]
غزال دشت پیمایی بیابان گرد نخجیری
عداوت جوی بی رحمی ز سر تا پای تزویری
جبین از خشم پرچینی کمان از کینه پر تیری
غضب آلوده ابرویی به خون تر کرده شمشیری
سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری
کنون از ناله درتاریکی شب افکنم تیری
بجز مردن علاج ما و من صورت نمیبندد
تب شور نفسها در کفن دارد تباشیری
فلک بر مایهداران من و ما باجها دارد
[...]
دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری
که بر وی هر زمان ابرو کمانی میزند تیری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.