گنجور

 
نیر تبریزی

سوزنده آتشی که شود پخته خام از او

جام می است خواجه بکن پر مشام از او

آسایشت هواست گر از صبح و شام دهر

خالی مدار بزم بهر صبح و شام از او

نام اربترک باده پرستی است می بیار

هی تا رود بباد مرا خواجه نام از او

ساقی اگر برشوه دهی بوسۀ بشیخ

فتوی توان گرفت بشرب مدام از او

نان حلال گر بود این سان که شیخ راست

صد باز بنزد من آب حرام از او

سرمایه ایست حسن که از روی سرکشی

برخواجه کبر و ناز فروشد غلام از او

نیرّ جناب عشق بلند است نی عجب

گر غافل است زاهد عالیمقام از او