گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نیر تبریزی

گر مساعد شود آن طرۀ عنبر شکنم

چندگاهی ز جنون رخت بصحرا فکنم

باش یکدم که کنم پیرهن شوق قبا

ایکمانکش که زنی ناوک مژگان بتنم

خار راهیست که اندر طلبت رفته بپا

هر سو موی که سر داده برون از بدنم

ز تماشای منگر حسد آید بجمال

پرده بردار که من بی خبر از خویشتنم

شعلۀ عشق در آویخت بفانوس خیال

خنک آنروزکه سر بر کند از پیرهنم

منکه تا دوش هم آغوش تو بودم شب و روز

گرم امروز به بینی نشناسی که منم

چون ننالم که بزنجیر سر زلف توام

روز شد شام و بیاد آمده عهد وطنم

تا خیال توام از دیده بجائی نرود

همه شب تا بسحرگه مژه بر هم نزنم

لب او بر لب بیگانه و من درغم او

شهرۀ شهری و شیرین بخیالی دهنم

شور شیرین دهنان کوه گران بگذارد

نیرّا خیره ز سنگین دلی کوهکنم