گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نیر تبریزی

چون عروس حجلهٔ فیروزه گون

مهد زرّین بست بر پشت هیون

شد قطار غم روان سوی حجیز

با دل پر خون و چشم اشکریز

یوسف آل پیمبر با بشیر

گفت: کای فرزانهٔ روشن ضمیر

هین به سوی شهر یثرب ران کمیت

ده خبرشان ماجرای اهل بیت

شد روان آن ناعی ناخوش خبر

تا به نزد روضهٔ خیر البشر

گفت نالان کای مقیمان حرم

من رسول زادۀ پیغمبرم

گشته شد سبط رسول عالمین

آفتاب یثرب و بطحا حسین

شد به خون خویش غلطان پیکرش

دست دونان نیزه گردان سرش

اهل یثرب را از این ناخوش نوید

ناله بر نه پردۀ گردون رسید

صبح عیش آل هاشم شام شد

در مدینه رستخیز عام شد

اهل یثرب از صغیر و از کبیر

از ندای غم فزای آن بشیر

سوی خرگاه امامت تاختند

سر ز پا و پا ز سر نشناختند

شد بنات آل هاشم از خُدور

سر زنان بیرون چو از مشرق بُدور

انجمن گشتند گرد دخت شاه

گلرخان چون هاله گرد قرص ماه

صیحهٔ واسیّداه افراشتند

معجر صغرا ز سر برداشتند

شد بریده گیسوان مشکبیز

چشم های نرگسین شد اشکریز

گفت آن بانوی خرگاه عفاف

با بنات دوده آل مناف

فاش بر گوئید باللّه حال چیست؟

این فغان و شور و غوغا بهر کیست؟

سر زنان گفتند کای زاد بتول

بهر شاه تشنه لب سبط رسول

کز جفای کوفیان در کربلا

کشته شد آن شاه اقلیم ولا

سروهای بوستان مصطفی

بر نشست از باد کین یکسر ز پا

از سموم افتاد در گلشن حریق

اکبرت چون لاله در خون شد غریق

جسم پاک قاسم نو کدخدا

گشته چون برگ خزان از هم جدا

طی شد از گیتی بساط خوشدلی

کاوفتاده دست عباس علی

اصغر شیرین لب از پستان تیر

خورد خون حلق نازک جای شیر

گشته عبدالله گل باغ حسن

در کنار شه جدا دستش ز تن

پر شکسته طایران را کوفیان

سوخته از آتش کین آشیان

گشت جای ماهرویان حجیز

اشتران بی عماری و جهیز

این حدیث آمد چو آن مه را به گوش

ناله از دل برکشید و شد ز هوش

چون به هوش آمد گریبان بر درید

کای دریغا شد سیه صبح امید

بیخت گردون خاک عالم بر سرم

کاشکی هرگز نزادی مادرم

با بنات هاشم آن بانوی راد

رو سوی خرگاه آل الله نهاد

از فغان بانوان در خیمه گاه

شد فضا پر ناله ماهی تا به ماه

خواجۀ سجاد شاه دین پژوه

شد به منبر باز، گفتا کای گروه

حمد ایزد را که از لطف جلی

کرده مخصوص بلا آل علی

حلق روبه در خور زنجیر نیست

لایق زنجیر او جز شیر نیست

عاشقانش کی گریزند از بلا

کان بلا را او بود صاحب صلا

پاک یزدانی که چون خلق آفرید

این بلا را غیر ما در خور ندید

کشته شد لب تشنه شاه مشرقین

نور چشم سرور مردان حسین

شد اسیر کوفیان بی وفا

بانوان و کودکان مه لقا

شد سرش چون کوی مهر تابدار

نیزه گردان گرد هر شهر و دیار

چون نگردد چشم ها از گریه کور

کز جهان منسوخ شد رسم سرور

چشم گردون زین مصیبت خون گریست

خاک نیل و دجله و جیهون گریست

موج بحر از گریه طوفان خیز شد

رعد نالان گشت و سیل انگیز شد

شد ز تاب آتش غیرت کباب

مرغ ازین غم در هوا، ماهی در آب

شد درختان زین مصیبت برگ ریز

بادها گردید بر سر خاک بیز

حوریان از وی گریبان چاک کرد

علویان زان گریه در افلاک کرد

چون نگردد پاره دل های جریح

از نکایت های آن جسم طریح

چون نگردد گوش ها کر زین مصاب

شهر شام و بانوان بی نقاب

بسته شد ذریۀ ختم رسل

چون اسیر ترک در زنجیر و غل

شد سوار اشتران بی غطا

نه گناهی و نه جرم و نه خطا

گر به هتک حرمت نسل بتول

ایمن الله توصیت کردی رسول

آن چه بر ما رفت از آل یزید

کس نیارستی بر او کردن مزید

از خدا خواهم مکافات لئام

انه ربی عزیزٌ ذو انتقام

زان سپس با عترت شاه شهید

سوی یثرب باز شد سبط فرید

از جگر نالید کلثوم ملول

کای مدینه هین مکن ما را قبول

از تو ما روزی که بربستیم بار

هم عنان بودیم با اهل و تبار

بود میر کاروان سالار کون

هم رکابش قاسم و عباس و عون

اکبر آن رعنا جوان گل عذار

اصغر آن نورسته طفل شیرخوار

آمدیمت با دل تنگ و حزین

نه رجالی مانده باقی نی بنین

هم ز ره رفتند آن جمع ملول

تا به نزد مرقد پاک رسول

از فغان بانوان محترم

آمد اندر لرزه ارکان حرم

شد بر افلاک از زمین شور و نشور

سر برآوردند حوران از قصور

قدسیان اندر فلک گریان همه

سینه ها از تاب دل بریان همه

اهل یثرب جامهٔ نیلی به بر

اشک ریزان خاک بیزان سر به سر

گفت زینب کای رسول پاک دین

سر ز خاک آر اهل بیت خویش بین

شد حسینت کشته ای فخر عرب

در کنار آب شیرین تشنه لب

یوسفت در چنگ گرگان شد اسیر

من بشیر اویم ای یعقوب پیر

سویت از یوسف نشان آورده ام

نک قمیصی ارمغان آورده ام

من نیارم گفت که چون شد تنش

با تو خواهد گفت خود پیراهنش

زان سپس شد سوی مام بی همال

آن بلاکش بانوی مریم خصال

گفت کای فخر عرب را نور عین

شد قتیل صبر فرزندت حسین

قوم کافر دل خدا نشناختند

باره ها بر جسم پاکش تاختند

سوختند آن خیمه ها کش تار و پود

از کمند گیسوان حور بود

دخترانت چون اسیر زنگبار

شد به بختیهای بی محمل سوار

خوش بخواب ای مادر ناکام من

که ندیدی ماجرای شام من

وان شماتت های خاص و عام شان

کیش کفر و دعوی اسلامشان

وان به مجلس سر برهنه دختران

وان لب دُربار و چوب خیزران

دل پر است از شکوه ای مام بتول

گر بگویم ترسمت گردی ملول

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode