ساقیا آمد به جوش از شوق لعلت جان ما
خضر مایی، می بیار از چشمه حیوان ما
با لب لعلت به جان بستیم پیمان در ازل
تا ابد پیمانه لعل تو و پیمان ما
درد بی درمان ما را چاره جز وصل تو نیست
ای وصالت چاره ساز درد بی درمان ما
عاشقان را در دو عالم جان جانان خود تویی
کی بود غیر از تو جانی ای دل و جانان ما
روضه رضوان ما جز خطه کوی تو نیست
روضه ای کو غیر از این؟ ای روضه رضوان ما
چشم یعقوب از غم روی چو ماهت شد سفید
سر بر آر از قعر چاه ای یوسف کنعان ما
بر گل و ریحان نمی خواهم که اندازم نظر
تا که باشد زلف و رخسارت گل و ریحان ما
عاقبت خواهد ز ما دودی به روزن برشدن
کی چنین پنهان بماند آتش سوزان ما؟
کشتی چون نوح اگر داری نخواهی غرق شد
گر بگیرد کوه و صحرا سر بسر طوفان ما
جوهری نیکو شناسد قیمت در یتیم
هم تو دانی قدر خود ای گوهر عمان ما
سوره زلف و رخت، نور و دخان آمد ز حق
ای ز رحمن گشته منزل سوره ای در شأن ما
مصحف روی تو می خوانیم از حق در ازل
ای کلام ناطق این است آیت قرآن ما
عمر در سودای زلفت رفت و راه آخر نشد
آه از این سودای دور و راه بی پایان ما
شد به سر، گردان نسیمی در هوایت چون فلک
ای اسیر بند زلفت جان سرگردان ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر با زبان احساسی و عاطفی از عشق و جذابیت معشوق سخن میگوید. ساقی با شوق و اشتیاقی وصفناپذیر به معشوق نزدیک شده و از او میخواهد که می از چشمه حیوان بیاورد. شاعر بیان میکند که در ازل با لب لعل معشوق پیمانی بستهاند و تنها راه درمان درد بیپایانش وصل معشوق است. او معشوق را جان جانان و مرکز زندگی عاشقان میداند و همه عالم را بیمعنای بدون او میبیند.
شاعر همچنین از غم دوری صحبت میکند و به یوسفی تشبیه میکند که در چاه غم گرفتار است. نمادهای زیبایی چون گل و ریحان را به معشوق نسبت داده و از آتش عشق و شور و شوق خود یاد میکند. او میگوید که اگر کشتی نجات داشته باشد، در طوفان عشق غرق نخواهد شد و ایهامهایی از عزم و اراده به کار میبرد.
در انتها، شاعر ابراز میکند که عمرش در آرزوی وصال معشوق گذشته و این احساسات بیپایان او را آشفته و سرگردان کرده است. بهطور کلی، این متن نمایانگر عواطف عمیق و درد عاشقانهای است که انسان در پی وصال محبوب خود تجربه میکند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، از شوق زیبایی تو بسیار سرمست و شاداب هستم. تو مایهٔ حیات و جوانی ما هستی، پس برای ما از چشمهٔ حیات، می بیاور.
هوش مصنوعی: ما با لبهای سرخ تو در آغاز آفرینش پیمانی بستهایم که تا ابد ادامه خواهد داشت، پیمان تو و پیمان ما، در مورد شربت خوش طعم تو.
هوش مصنوعی: دردی که ما داریم هیچ درمانی جز رسیدن به تو ندارد. ای تو که با وصل کردنت، این درد بیپایان را درمان میکنی.
هوش مصنوعی: عاشقان در هر دو جهان فقط تو را به عنوان جان جانان خود میشناسند. آیا غیر از تو کسی وجود دارد که جان و دل ما باشد؟
هوش مصنوعی: بهشت و سرزمین خوشبختی ما تنها در کنار تو و در کوی تو قرار دارد. آیا بهشت دیگری جز این در جهان وجود دارد؟ ای سرزمین خوشبختی ما.
هوش مصنوعی: چشم یعقوب به خاطر غم دوریات مثل برف سفید شده است. از عمق چاه بیرون بیا ای یوسف عزیز ما.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم بر گل و خوشبوایی نگاه کنم، زیرا زیبایی زلف و چهرهات برای من از هر گل و گیاهی زیباتر است.
هوش مصنوعی: در نهایت، دود ناشی از آتش ما به شیار روزن خواهد رسید. آیا میتوان آتش سوزان ما اینقدر پنهان بماند؟
هوش مصنوعی: اگر کشتیات مثل کشتی نوح باشد، هرگز غرق نخواهی شد، حتی اگر کوهها و دشتها در طوفانی فراگیر شوند.
هوش مصنوعی: جواهری با ارزش، قیمت خود را در هر شرایطی میشناسد. تو نیز باید بدانی که چه مقدار ارزش و جایگاه داری، ای گوهر باارزش ما.
هوش مصنوعی: محبت و زیبایی تو همچون نوری است که از حق به ما رسیده، ای کسی که رحمت در وجود تو نمایان است. ما در این مکان مقام والایی داریم که به خاطر توست.
هوش مصنوعی: ما کتاب آسمانی تو را به زبان میآوریم و از حقیقت جاودان میگوییم، ای کلامی که صحبت میکنی، این نشانهای از قرآن ماست.
هوش مصنوعی: عمرم در آرزوی موهای تو سپری شد و هرگز به پایان نرسید. آه که این آرزو چقدر دور است و راه ما به هیچ جا نمیرسد.
هوش مصنوعی: نسیمی در حالت عشق تو به دور سرم میچرخد، همچون گردشی که در آسمان وجود دارد. ای کسی که ما به زلفهای پیچیدهات اسیر شدهایم، جان ما بیقرار و سرگردان است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی آن آفتابست اشک چون باران ما
کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال
چونک هستیها نماند از پی طوفان ما
جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش
[...]
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما
می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال
[...]
بیگل رویت ندارد، رونقی بستان ما
بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما
گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما
در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند
[...]
عاقبت رحمی کند بر درد ما، درمان ما
بندگان خویش را یاد آورد سلطان ما
گر نخواهد بود وصل یار ما اندر بهشت
لاجرم باغ جنان خواهد شدن زندان ما
تو ز وصل خویشتن هرگز نیفتادی جدا
[...]
دردمندم از لب لعلت بده درمان ما
کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما
در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل
خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما
خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.