گنجور

 
نسیمی

قاصدی کو تا به جان پیغام دلدار آورد

یا هوایی کز نسیم طره یار آورد

آن کس از دنیا و عقبی باشد آزادی چو ما

دردمندی را که عشق یار در کار آورد

گر اناالحق‌های ما را بشنود منصور مست

هم به خون ما دهد فتوی و هم دار آورد

گر برد بویی به چین از طره زلفت نسیم

مشک را در ناف آهویان به زنهار آورد

از خطا آید سیه رو گر برد باد صبا

بوی گیسویش به چین و مشک تاتار آورد

گر به جان بتوان خریدن وصل آن محبوب را

نیم جانی هرکه را باشد به بازار آورد

زلف و رخسات عیان شد منکر رویت کجاست

تا به ایمان سر زلف تو اقرار آورد

نور و ظلمت را یکی بیند ز روی اتحاد

عارفی کو در خیال آن زلف و رخسار آورد

با لب و چشم نگارم وقت آن آمد که رند

اهل تقوی را به دوش از کوی خمار آورد

چون قدش سروی نخواهد رست چون رویش گلی

تا ابد چندان که روید سرو و گل بار آورد

ای نسیمی هر که را رهبر شود فضل اله

از وجود خویش و غیرش جمله بیزار آورد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode