دست قدرت بر عذارت خال مشکین تا نهاد
جان فتاد از غم بر آتش، دل بر آن سودا نهاد
تا که ترک سر نگویی، دعوی عشقش مگو
زان که با سودای سر، در عشق نتوان پا نهاد
دل ز زلفش برگرفتم تا نهم جای دگر
جان ز من بستد روانش باز برد آنجا نهاد
هر زمان در کشور دل غارت عقل است و دین
لشکر عشق رخش تا دست بر یغما نهاد
سر اسما بر ملک مخفی نماند بعد از این
دانه خال رخش چون نقطه بر اسما نهاد
تا کمال دلبری ایزد به ابروی تو داد
فتنه چشم تو از حد رفت و پا بالا نهاد
آن که در آیینه روی تو روی حق ندید
نام او را در حقیقت عشق نابینا نهاد
عشق آن زیبا نهادم در نهاد افتاد و من
در نهادم نیست الا عشق آن زیبا نهاد
چون نداری مثل و همتا هم به سیرت هم به حسن
عارف حق بین از آن نام تو بیهمتا نهاد
تا صبا واقف شد از اسرار زلف و عارضت
راز جان عاشقان را جمله بر صحرا نهاد
تا به دست دل نسیمی دامن زلفت گرفت
پای رفعت بر فراز طارم مینا نهاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آفتاب رای صاحب تخت بر جوزا نهاد
افسر پیروز بختش روی بر بالا نهاد
در دریای خداوندی ابو نصر احمد آنک
موکب بخت ابد بر منکب جوزا نهاد
آن خداوندی که بر حق پایه اقبال او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.