ای شمع فلک پرتوی از روی چو ماهت
وی ظلمت شب شمه ای از زلف سیاهت
صد سینه به سودای تو خون شد چو زلیخا
صد یوسف صدیق فرو رفته به چاهت
تا خاک کف پای تو در دیده کشد مهر
افتاده به پیشانی و رو بر سر راهت
بی جرم و گناه ار بکشی خلق جهان را
ای لطف الهی نبود هیچ گناهت
خورشید و مه و زهره که شاهان جهانند
بر مسند خوبی همه نازند به جاهت
ای صورت زیبای تو خود آیت رحمان
از چشم بدان باد نگهدار الهت
می سوز نسیمی و مزن آه، مبادا
تیره شود آن آینه ماه ز آهت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.