قمر از روی تو دارد خبری، میگویند
هست خود، روی نکو چون قمری، میگویند
قصد زلف سیهت کار هواداران است
که به هریک سر مو، ترک سری میگویند
سورهٔ کوثر و نور است لب و رخسارت
گرچه این را گل و آن را شکری میگویند
عزت و سلطنت و قدر و شرف بس که مرا
بر سر کوی توام خاک دری میگویند
شیوهٔ چشم سیاه تو چه داند هرکس
راز این نکته ز صاحبنظری میگویند
(لب و دندان تو روح است و سخنهای تو دُر
دیگران گرچه عقیق و گهری میگویند)
ذکر تسبیح رخ و زلف تو در خلوت دل
عاشقانت همه شام و سحری میگویند
کعبهٔ وصل چو دور است و سلامت منزل
قطع این راه به خوف و خطری میگویند
زعفران است رخ و گوهر اشکم یاقوت
گرچه این را دگران سیم و زری میگویند
در دل یار نکرد آه نسیمی اثری
گرچه هست آه سحر را اثری میگویند