گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نسیمی

حق بین نظری باید تا روی مرا بیند

چشمی که بود خودبین، کی روی خدا بیند

دل آینه او شد کو تشنه دیداری

تا همچو کلیم الله بر طور لقا بیند

از مشرق دیدارش آن را که بود دیده

انوار تجلی را پیوسته چو ما بیند

آنرا که چو ما سینه صافی شد از آلایش

در جام دل از مهرش چون صبح صفا بیند

وصف رخ چون ماهت «الله جمیل » آمد

هر مرده در این معنی این نکته کجا بیند

شرح ید بیضا را موسی صفتی باید

کو حیه تسعی را در دست عصا بیند

چون سنبل پرچینش با برگ گل و نسرین

محرم نتواند شد چشمی که خطا بیند

چون جور پریرویان مهر است و وفاداری

خرم دل آن عاشق کز یار جفا بیند

جان در طلب وصلش خواهد که کند فریاد

بو کز لب او هردم صدگونه شفا بیند

هست از کرم درمان، محروم ابودردا

کو درد دل خود را غیر از تو دوا بیند

ای چشم نسیمی را از روی تو بینایی

او را که تو منظوری غیر از تو که را بیند