گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

دگر باره گفتش همی جنگجوی

که ما را به گیتی تو چیزی بگوی

نه چندی چنین گفت کای نامدار

بپرهیز زین بدکنش روزگار

که او چون عروس است و داماد تو

از آن کهنه دلبر نه استاد تو

بسی بینی او را همه نور و زیب

زبانش زمکر است و چشم از فریب

دو چشمش ز نیرنگ و ابرو ز فن

زخوبی چو سرو است و زافسون دهن

به بالا ز شیوست تن و موی و ریو

درو بافته راه واژونه دیو

رخ ماه تابان هویدا شود

به تن مست و زیبا و شیدا شود

به تن نور چهره همه نوروش

همه سلسله زلف ز ناروش

به دین نیاکان شکست آورد

هرآن کو بپیچدش بست آورد

صلیب و چلیپا بسوزاند او

زبتخانه ها بت براندازد او

زما تاج بستاند و چین برد

شمن بشکند سر سوی کین برد

دگر تیغ کین برکشد صدهزار

گریز است ما را سرانجام کار

هم آخر به زنهار باید ز جنگ

پیاده هویدا شود نام و ننگ

چو جویی چه گویی چه خواهیم کرد

به خواهشگری یا به ننگ و نبرد