گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

که گر می پذیری درین صیدگاه

کنی سربلندم در این جایگاه

یک امروز و فردا هم اینجا بیا

تو مهمان مایی و ما کدخدا

دو روزه در این دشت با یکدگر

بباشیم با شادی و نوش خور

مگر بیخ کین از جهان برکنیم

ز دل دوستی در میان آوریم

ابا همدمان باده نوشیم شاد

زکین گذشته نیاریم یاد

دلاور چو گفتار پیران شنید

پیاده شد و آفرین گسترید

چو نزدیک او رفت پیران گرد

بدید آن سرفراز با دستبرد

چو دید آن بر و پیکر دلپذیر

ز دیدار او شد جوان مرد پیر

بدان حسن و مردی دیدار او

به جان هر کسش شد خریدار او

خوش آمدش گفتار و بالای او

به خوبی سخن گفتن و رای او

ببوسید روی فرامرز شیر

سرافراز پیران گرد دلیر

فرامرز گفتش که ای پهلوان

سزدگر بیایی به روشن روان

نخستین شمایید مهمان ما

که من دوستداری کنم با شما