گنجور

 
ناصرخسرو

زمان علت است مر تمام شدن چیزهای طبیعی را، و چیزهای طبیعی باشنده است به جنبش طبایع، و طبایع جنبنده است به گردش افلاک، و افلاک گردان است به حرکت نفس کلی از حرکت شوق که آن را آرام نیست مگر به تمام شدن نفس و رسیدن او به مرتبت عقل کلی.

پس گوئیم که زمان را علت جنبش افلاک است که جنبنده است به شوق نفس کلی. پس علت زمان شوق نفس کلی است، و زمان که بر نفس لازم آید پدید آوردن بسبب بیرون آوردن او بود مر چیزها را از حد قوت به حد فعل.

و نفس دانست که آنچه فرود ازو باشد نتواند مادتهای او را پذیرفتن مگر به زمان. پس زمان واجب آمد مر فرودینان را از نفس، همچنانک رفتن قلم به کار آید مر پدید آوردن خط را از زیر قلم ، و حاجت آید فکرت مردم را به آلت و قلم تا بیرون آرد حکمتها را از عقل، و همچنین همه آلت ها که بدو عمل کنند. از بهر آن فایده ها باید که فرود از آلت پدید آید نه از به حکمت آن عمل کز نفس بیرون آرند، بر مثال خط که نفس همی داند. نبشتن، پس قلم و حبر کاغذ و دست و جنبش و جای و روزگار باید تا آن نبشتن ازو پدید آید و آن نبشتن از بهر آن همی باید تا کسی مرانرا ببیند کزو فایده گیرد، نه از بهر آن باید تا آنچ بایست بر کاغذ بنگارد. پس درست شد که آلت همه از بهر آن فایده را که فرود از عمل باشد، و زمان آلتی است مر عمل عالم را. پس دانستیم که زمان از بهر پذیرندگان بایست که زیر عمل عالم اندر بودند. ولکن چون نفس کلی مرین آلت عظیم کلی را پدید آورد که زمان است چنان آوردش از بایستگی که اوهام اندرو نمی تواند رسیدن ببر گرفتن مرورا، و این از تمامی حکمت بود که آلتی پدید آورد بدین شریفی و بایستگی اندر باید یافتن مرین فصل را که روشن است و بسیار بزرگان اندرین شبهت اند.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode