گنجور

 
ناصرخسرو

خلاف نیست میان دانایان که قوتهای عالم گسلنده و برنده نیست و شونده نه بیند که چیزی آشکارا شود اندر عالم مگر که همچنانی پیدا شده باشد یا پیدا شود اندر زمانی دیگر، از بهر آنک ممکن نیست ضعیف شدن و اسپری شدن قوتهای طبیعی تا با سپری شدن آن نیز پیدا نیاید آن چیز که یکبار پیدا آمد، پس روی نیست مرنفس جزئی را باندر یافتن آغاز پدید آمدن مردم جز برین حال که همی پیدا شود، و چون امروز همی یابیم قوتهای طبائع و افلاک و انجم را بزایش مردم پیوسته دانیم که پیدا آمدن مردم بابتداء پیدا آمدن عالم بیک دفعه بودست، و خردمند چون داند که پیدا آمدن عالم باطبائع و افلاک و انجم بیک بار بود عجیب نیایدش از آن که جانوران که اجزاء این عالم اند با این عالم نیز بهم پدید آمدند، و برعاقل آن واجب است که طلب نکند آنچ اندر یافتن آن ممکن نیست مرعقل جزئی را، و آن فعل کلیات نفس و عقل است، و نباید طلب کردن آغازها را ناپیدا شود، و مرخردمند را شرف عقل کل که محیطست بمردم و عاجز است مردم اندر رسیدن بقوت و قدرت کل خویش. و ایزد تعالی اندر آفرینش مردم پیدا کرده است نشان آنکه مرورا راه نیست سوی اندر یافتن ابتداء، خویش، و آن آنست که مردم نتواند دانستن مر حرکات نفس را اندر فعلهای او کز چیست، و چون بر ابتداء حرکات نفس محیط شدن سزاوار نیست بر ابتداء بودش او ناسزاوار تر است محیط شدن، و گر کسی گوید که این مردم بسیار از یک جفت مردم پدید آمدست و برآن حجت آرد برآنک گوید ممکن است کز یک جفت مردم فرزندان پیوسته شوند و زندگانی ایشان دراز شود و نسلهای دیگر مردمان بریده شود تا همه دیگر بمیرند چنانک جز فرزندان آن یک جفت مردم اندر عالم مردم نماند، وزین روی درست شود که این همه مردم از یک جفت مردم زادست.

معارضه با او آنست که گویی: سبیل اندر چیزهای طبیعی بر تفاوت است و ممکن است که همه مردمان از یک جفت مردم باشند، همچنانک بسیاری از یکی پدید آید، اما نوعی که او را شخصی نباشد ممکن نیست و نوع را همتا نیست و نه مر جنس را اندر یگانگی، از بهر آنک شخص بعدد بیشتر از نوع باشد و نوع بعدد کمتر از شخص باشد. پس اگر کسی که نوع مردم بشود تا بیکی شخص باز آید که او را همتایی نباشد راست کرده باشد مرنوع را با شخص، از بهر آنک نوع یکی باشد و شخص یکی گوید، و چون چنین باشد نوع باطل باشد، از ایراک شخص بجای نوع ایستاده است، و هرچند که شخص بسیار است نوع لازم است مرورا، و گر یک شخص علت نوع خویش باشد روا نباشد از بهرآنک نوع بیش از شخص است چنانک جنس بیش از نوع است، پس درست شد که نوع را بر شخص بیشی هست، و چون نوع بیش از شخص باشد اندر نوع شخصهای بسیار همیشه یابد و روانباشد که یک شخص بیش نباشد، و سخن بی خلل آن است که پدید آمدن عالم با آنچ اندروست و بود و باشد بیک دفعه بود که هیچ جیز بر دیگری بیشی نداشت، اما اندر حد قوت بود چیزها و بفعل همی بیرون آید، و بودن مردم بیک دفعه نه صعب تر از بودن عالم است با این شکل عظیم بیک دفعه، چنانک خدای تعالی همی گوید قوله « خلق السموات و الارض أکبر من خلق الناس و لا کن اکثرالناس لایعلمون» همی گوید: آفریدن آسمانها و زمین بزرگتر است از آفریدن مردمان و لکن بیشتر از مردمان ندانند.

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی