هست همه بر دو گونه است: یا لطیف است یا کثیف، و مر هر دو را کرانه است، از بهرآنک بنخست قسمت لطیف بر کرانه کثیف است و کثیف برکرانه لطیف است بحکم مخالفت که اندر میان ایشان است، چه هر چیزی برنهایت مخالف خویش تواند ایستادن، و بدین نهایت که همی گوئیم نه مر جایگاهی مکانی را همی خواهیم بلک مرحد آن چیز را می خواهیم که مرورا مخالف است، چنانک گرمی مخالف سردی است و چاره نیست که گرمی از سردی جداست، چه اگر ازو جدا نبودی مخالف سردی نبودی، و چون گرمی سردی را مخالف است و ازو جداست بضرورت آخر حد گرمی باول حد سردی باشد، همچنانک همیشه آخر کناره روشنائی آفتاب باول کناره سایه باشد. پس بیایید دانستن که لطافت بر کناره کثافت است و بکثافت محدود است. و دیگر دلیل بدانک هستها بی کرانه نیست آنست کز جمله هستیها یکی این عالم کثیف است و این را نهایت است؛ و دلیل بر آنک این عالم را نهایت است آنست که جزء هایش را نهایت است و هرچه مر جزء های او را نهایت باشد مر کل او را نهایت باشد، و زمین از جزء های این عالم است و او را نهایت است، این روی او که ما همی بینیم که بهوا پیوسته است نهایت اوست، و هرچیزی که برویی از رویهای خویش متناهی باشد بهه رونیهای خویش متناهی باشد و چون درست کردیم که این عالم از جمله هستها است و متنهای است لازم آید که هستها متناهی باشد، از بهرآنک این عالم جزئی باشد از کل هستها و چون جزء ها را نهایت پیدا شد مر کل را نهایت پیدا شد، و نیز گوئیم که هر چیزی که مروراً جزء باشد او متناهی باشد، از بهرآنک جزء کم از کل باشد و مروراً بروی کمتری مخالف باشد. هر کسی که گوید کل عالم نامتناهی است بضرورت گفته باشد که جزء ش متناهی است، از بهرآنک صفت جزء مخالف صفت کل باشد، اندران معنی که کل نام کلی بدان یافته است و آن معنی از روی کمی و نیستی است، و چون گفت بضرورت که جزء های عالم متناهی است اقرار کرد که عالم متناهی است، از بهرآنک از متناهی نامتناهی نیاید که ایشان هر دو مر یکدیگر را مخالف اند، و هر که گوید از متناهی نامتناهی آید گفته باشد که از گرم سرد آید و از سیاه سپید آید و خردمندان با او سخن نگویند چون محسوس را منکر شود، و اندر مبدعات و هستی آن گوئیم که اگر مبدعات را که لطیف است کرانه نبودی آفریده نبودی و ما دانیم که مبدع با بداع آفریده شد، و هرچه هست شد نه از هست مراو را نهایت است، از بهرآنک اگر بی نهایت بودی مراو را کرانه نبودی و هست شدن او نه از هست کرانه او بود، و آن ابداع است که بابداع کرانه مبدع باشد، اما مرابداع را هستی نیست و دور است از هستی و چیزی. و هر چه اندر عقل او پیدا باشد از ابداع مروراً نهایت نیست، از بهر آنک وهم را سوی پیدا شدن او راه نیست که او علت همه علتهاست، و گرمرورا علت لازم آمدی سخن اندرین معنی بکناره نرسیدی و هر علتی را نیز علتی پیش ازو نبایستی، و گر اول علتها علتی نبودی که پیش ازو علت نبودی معلول پیدا نیامدی، و چون عالم را معلول یافتیم دانستیم که مر علتها را نهایت است و مران نهایت علتها را ابداع گفتیم، و برهان بر درستی این قول آنست که مرغی رانی و او را هست دانی و نهایت او بشناسی چه از کنارهای جسم او و چه از حد مرغی، او که بدان از ستور و چرنده و جز آن جداست، و چون آن مرغ از تو غائب شود پیدا شود ترا نیستی، تو و مرآن نیستی، ترا نهایتی یابی چنانک مرهستش را نهایت یافته بودی ازیراک لازم شد نیستی، آن مرغ و آن نهایت بود مرهستی او را و چون مریک هست هستی را کرانه یافتیم و مرآن نیستی را کرانه نبود دلیل است که نابود شود همه هستیها و آن کرانه همه هستها باشد. پس درست شد که مر همه هستها را نهایت باشد، و نیست را کرانه نیست، و نیز از حکم عقل لازم آید که مر همه هستها را نهایت باشد از بهرآنک هست آنست که بدانندش و چیزیکه بدانند برویی از رویها دانندش و دانش داننده برویی از رویهای اندر آن هست رسد و آن هست ناچاره از آن روی که دانش داننده بدو رسد متناهی باشد، و هر که گوید مر هست را نهایت نیست محال گفته باشد، از بهر آنک بی نهایت ناشناخته باشد بذات خویش و جز از ذات خویش و نشاید که چیزی باشد که او ناشناخته باشد هم اندر ذات خویش و هم نزدیک شناسنده دیگر، و عقل که او مبدعاتست شناخته جوهر خویش است ذات پاک او و گرد گرفته است شناخته او مرجوهر او را نام این نام را مستحق شده است، پس درست شد که هر چه هست است مرورا نهایت است و نیست را نهایت نیست. از بهرآنک نیست را بهیچ رنوی نتوان شناختن.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، به بررسی دو نوع هستی یعنی "لطیف" و "کثیف" پرداخته میشود. هر یک از این دو نوع دارای کرانه و حد جداگانهای هستند. لطافت بر کرانه کثافت و کثافت بر کرانه لطافت قرار دارد. به این معنا که هر چیزی که وجود دارد، باید دارای نهایت و محدودیتی باشد؛ زیرا اجزای آن دارای نهایت هستند و اگر جزءها متناهی باشند، کل نیز متناهی است.
از طرفی، در مبحث مبدع و مخلوق، بیان میشود که اگر مبدع بینهایت باشد، کرانهای ندارد و در نتیجه نمیتواند چیزی را خلق کند. همچنین، هستیهایی که ما شناسایی میکنیم، باید متناهی باشند؛ چرا که اگر یکی نامتناهی باشد، به تناقض میانجامد.
در نهایت، نتیجهگیری میشود که هر چیزی که هست، دارای نهایت و کرانهای مشخص است و نیستی کرانهای ندارد و نمیتوان آن را شناخت. به عبارت دیگر، وجود و عدم هر یک به نوعی با یکدیگر در تضاد هستند.
هوش مصنوعی: تمام موجودات به دو دسته تقسیم میشوند: یا لطیف هستند یا کثیف. هر یک از این دو دسته یک مرز مشخص دارند. به این معنی که لطیف، در حاشیه کثیف قرار دارد و کثیف هم در حاشیه لطیف. این بدان خاطر است که بین این دو نوع تضاد وجود دارد. هر چیزی میتواند در نهایت با یک چیز مخالف قرار بگیرد. ما وقتی از مرز صحبت میکنیم، به دنبال چیزی هستیم که در تضاد با آن است، مانند گرم و سرد که نمیتوانند یکجا وجود داشته باشند. برای اینکه یکی از این دو وجود داشته باشد، باید دیگری نیز وجود داشته باشد. به همین ترتیب، مرز لطافت مشخصه کثافت است. همچنین، دلیل اینکه موجودات بینهایت نیستند، این است که یکی از موجودات، همین عالم کثیف است که حدودی دارد. دلیل بر محدود بودن این عالم، وجود محدودیت در اجزای آن است. هر چه اجزای یک چیز محدود باشند، کل آن نیز محدود خواهد بود. این عالم از اجزای کوچکتری تشکیل شده و چون اجزا محدود هستند، پس کل عالم نیز باید محدود باشد. همچنین، چیزی که جزئی باشد، به ناچار محدود است. اگر کسی بگوید کل عالم نامتناهی است، پس باید اجزای آن نیز محدود باشند، چرا که ویژگیهای جزء با کل متفاوت است. به همین دلیل، اگر اجزای عالم به محدودیت برسند، کل آن نیز ناگزیر محدود خواهد بود. این مفهوم به این معنی است که هر چیزی باید حدودی داشته باشد و چیزی که غیرمحدود باشد، غیرقابل شناخت است. بنابراین، به نتیجه میرسیم که تمامی موجودات محدودند و عدم، هیچگونه محدودیتی ندارد و نمیتوان آن را شناخت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.